پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سیره خوبان58

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ق.ظ

سید محمد کاظم احمدی نوه مرحوم آیت‌الله سید احمد خوانساری در برنامه ضیافت شبکه قرآن سیما حاضر شد و به بررسی ابعاد شخصیتی و اخلاقی پدربزرگ خویش پرداخت.

متن زیر بخشی از سخنان وی در رابطه با این عالم ربانی و مرجع تقلید بزرگ جهان تشیع است:

راز سلامتی ایشان در طول 90 و اندی سال در چه بود؟ ایشان در طول زندگی‌شان از سلامت جسمانی خوبی برخوردار بودند و در این رابطه نیز سفارشات زیادی را به ما می کردند. خودشان لاغر اندام، سبک وزن و بسیار سریع بودند، و از جوانی نیز ورزش شنا می کردند، به طوری که خودشان تعریف می کردند که در جوانی در شط فرات در مسابقات ورزش شنا شرکت داشتند. ایشان بر سر سفره که می نشستند هر غذایی که موجود بود مقداری را می خوردند تا شکر آن نعمت را به جا بیاورند اما روی هم رفته غذایشان نصف بشقاب هم نبود.

تأکید داشتند که ماست و سیب را بعد از غذا حتما مصرف کنید، بعد از شام نیز حدود دو کیلومتر در همان حیاط کوچک خانه راه می رفتند. برنامه خوابشان نیز بسیار منظم بود، زمستان‌ها ساعت 9 و تابستان‌ها ساعت 10:5 می خوابیدند. از نزدیک غروب آفتاب تا بعد از مغرب هم مطالعه نمی کردند و می گفتند که این زمان وقت مناسبی برای مطالعه نیست و برای چشم ضرر دارد. در ماه رمضان اصرار داشتند که حتما سحری خورده شود، موقع افطار هم می گفتند حتی اگر تشنه تان است اما بازهم ناگهان و در ابتدا به سراغ آب نروید. در کل این چنین مسائلی را به خوبی رعایت می کردند و به دیگران نیز سفارش می نمودند و رعایت همین موارد رمز سلامتی جسمانی ایشان بود.

در هنگام عمل اجازه بیهوش کردن خود را به پزشکان ندادند

مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری مبتلا به بیماری زخم معده بودند که احتیاج به عمل جراحی داشت و از طرفی ایشان سالخورده و از لحاظ جسمانی نیز ناتوان بودند و تحمل عمل جراحی بدون استفاده از بیهوشی برایشان ممکن نبود اما پیش از آنکه عمل جراحی آغاز شود، ایشان اجازه بی هوش کردن را به پزشکان ندادند و عقیده داشتند که در صورت بی هوشی، تقلید مقلدینشان دچار اشکال می گردد، از این رو به پزشک معالج فرمودند: هرگاه من مشغول قرائت سوره ی مبارکه انعام شدم، شما مشغولِ عمل شوید، چرا که من توجه ام به قرآن است و در این صورت هیچ مشکلی پیش نمی آید و ایشان چنان متوجه قرآن گردیدند که به هیچ عنوان احساس درد نکردند و با تمام شدن عمل جراحی، قرائت سوره ی مبارکه ی انعام نیز به پایان رسید و ایشان بدون استفاده از داروی بیهوشی و تنها با توسل به خداوند، عمل جراحی معده خود را با موفقیت به انجام رساندند.

 پیشنهاد آقا به وی برای روحانی شدن شریعتی

گاهی پیش می آمد که من از سر جوانی و بچگی با ایشان وارد مباحثه می شدم، اما ایشان که خودشان مرجع تقلید بودند ما را می نشاندند و با استناد و مدارک موضوعات را برایمان توضیح می دادند. ما هیچ موقع نمی دیدیم که عصبانی بشوند اما با رفتارشان به دیگران تذکر می دادند، اما اگر در مجلسی بودند و غیبتی پیش می‌آمد به ناگاه بلند می شدند و مجلس را ترک می کردند. آقا هر جوان و یا شخصی را می دیدند که استعداد دارد دعوت به طلبگی و روحانی شدن می کردند، حتی در دهه 50 بود که مرحوم شریعتی به نزد ایشان آمد و برای آقا از کارهای خود تعریف کردند، آقا نیز بعد از شنیدن صحبت‌های ایشان به وی پیشنهاد کردند که شما بیا و روحانی شو.

نامه‌هایی که آدرس نداشتند

یکی از خصلت‌های دیگر آقا این بود که در مراجعات مردم به خود، به صورت مرتب جواب مردم را چه حضوری و چه با نامه می دادند، حتی جالب است که گاهی از خارج از کشور نامه‌هایی برای ایشان فرستاده می شد که بر روی نامه آدرسی که نوشته شده بود تنها ایران، منزل آقای خوانساری بود. با این آدرس مشخص می شد که شخص حتی آدرس آقا را بلد نبوده و تنها به اسم ایشان نامه میفرستاده است. اما آقا جواب‌های ایشان را به طور کامل می دادند. شب اول رمضان و شب اول شوال دائما تلفن زنگ می خورد و ما وقتی از تلفن‌ها گلایه می کردیم می گفتند من باید جواب همه تلفن‌ها را بدهم زیرا این حق الناسی است که بر گردن من است.

اصل را بر برائت فرد می گرفتند

گاهی اگر فرد فقیری برای کمک به نزد ایشان می آمد، ما به آقا می گفتیم که فلانی راست نمی گوید و فقیر نیست می گفتند شما مطمئن هستید و ما هم جواب می دادیم که خیر صد در صد مطمئن نیستیم، سپس ایشان می فرمودند پس حتی اگر یک درصد هم احتمال فقیر بودن ایشان وجود داشته باشد من احتمال را بر اعتماد به ایشان می گذارم و به وی کمک می کنم.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان57

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ

درباره دکتر محمد قریب ...

مردی که از نظر محافل و مجلات علمی دنیا « پدر طب اطفال ایران » و « یکی از چند بنیانگذار طب نوین اطفال در دنیا » بوده ، سخنرانیهای علمی اش را به شیوه قدما با حمد خدا و درود فرستادن به معصومین شروع می کرد و با گیوه به تنیس می رفت ! برخلاف رسم آن دوران همسرش را به کوه و سینما می برد و دخترانش را به ورزش تشویق می کرد و در عین حال بر سر حفظ حجاب اصلا شوخی نداشت . شاگردان دختر بی حجاب را به کلاس درسش راه نمی داد . هم مدرن بود و هم سنتی، هم پای درس تفسیر آیت الله طالقانی می نشست و هم با استادان طب کانادایی و آمریکایی رفاقت وصمیمیت داشت . برای آنها از سعدی می خواند و برای آیت الله طالقانی اخبار و مطالب «تایم» را ترجمه می کرد . معروفترین پزشک ایران در دنیا بود و در عین حال نرخ ویزیت اش از همه ارزانتر بود . تا آخر عمر هم علیه رژیم شاه فعالیت کرد و با این حال برای طبابت به دربار هم می رفت . معروف است که وقتی مرکز طبی اطفال را ساخت ، گفت بر تابلوی آن بنویسند اینجا برای درمان فقر است ، نه باعث فقر فقرا .

دکتر علی اکبر ولایتی ، خاطره آخرین دیدار با استادش را این طور تعریف کرده که 3 روز قبل از مرگ دکتر قریب ، او را در مطبش دیده ؛ ضمن حرف و بحث از مقالات علمی جدید ، به مقاله ای درباره توارث می رسند ، دکتر قریب یاد پدرش می افتد و به جای ادامه بحث علمی ، خاطراتش از پدر و از کودکی را تعریف می کند و یکباره به گریه می افتد . می گوید پدرم طوری بود که همه به او می گفتند « خدا پدرت را بیامرزد » اما من نتوانستم کاری بکنم که مردم پدرم را دعا کنند.


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 56

يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ

حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:
« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:
در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.
ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

  • بیژن شهرامی

ساده زیستی سیره خوبان55

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ

آیت الله سید ابوالقاسم مولانا:از خاطراتی که  از مرجع بزرگ شیعه آیت الله العظمی آقای حجت کوهکمری شایسته ذکر است وقتی منزل آیت الله میرزا اسحاق آستارائی بودیم، در زده شد و خود ایشان رفتند و در را باز کردند. معلوم شد که از منزل حضرت آیت الله حجت آمده اند که مقداری پتو یا ظرف و غیر آن را به امانت ببرند. زیرا برای آن بزرگوار میهمان آمده بود و احتیاج به بعضی از لوازم بود.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان54

جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ق.ظ

آیت الله حق شناس من برای کاربه یکی از بازار های تهران رفتم و گفتم که میخواهم شاگردی کنم
اوستا و یا صاحب کار گفت من به شما ماهیانه فقط ۱۱ تومن مزد میدهم ایشان فرمودند من هم سریع گفتم نه من ۲ تومن کمتر میگیرم از شما به جایش بگذارید نماز اول وقت بروم مسجد نمازم را بخوانم
ایشان میگفت صاحبکارم تعجب کرد و گفت همه میگویند من بیشتر میخواهم تو اولین نفری هستی که میگویی من کمتر میخواهم و بخاطر نماز
ایشان به دو چیز خیلی تاکید داشت ۱_نماز اول وقت ۲_احترام به والدین
و ایشان همیشه آخر مجالس موعظه را مزین میفرمودند به ذکر اهل بیت (علیهما السلام) و خیلی هم به حضرت علی اصغر(ع) ارادت داشتند

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان53 حکایت

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ب.ظ

مرحوم آیت الله سیّد عبدالاعلی سبزواری اعتقاد عمیقی به توسّل با نماز جعفر طیّار داشت و از آنجایی که اثرات عجیب و تأثیرات غریبی از این کیمیا دیده بود، به هنگام مشکلات و گرفتاری‌ها به آن پناه می‌برد. آن مرجعِ اعلای دینی در یکی دیگر از خاطراتِ خود، می‌فرمود:
در یکی از سال‌هایی که به حج مشرّف شده بودم، بعضی از وسایل خود از جمله گذرنامه، پول و چیزهای دیگر را که در یک پارچه پیچیده بودم، گم کردم. بلافاصله و مستقیماً به بیت الله الحرام رفتم و نماز جعفر طیّار را خواندم  و به خدای بزرگ با این نماز توسّل جستم.


نماز که به پایان رسید، ناگهان جوانی نورانی و زیباروی نزد من آمد و مرا به نام خواند و فرمود: «سیّد عبدالاعلی! دنبال اینها می‌گردی؟!»
پارچه‌ای که در آن وسایل من بود. به من داد و من با دیدن پارچه و بقچه به آن مشغول شدم و هنگامی که به خود آمدم. آن جوان را ندیدم
  • بیژن شهرامی

سیره خوبان52

پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ق.ظ

– در روحیه‏ آیت الله سید عباس مهری ذره‏ای خودخواهی یافت نمی‏شد و برای اینکه با این روحیه مبارزه کند ریاضتهای عجیبی داشت. گاهی در گاری سه‏چرخه سوار می‏شود و به مسجد می‏رفت. محال بود بر کسی بگذرد و به او سلام نکند، حتی اگر بچه خردسالی بود. در مجلسی که وارد می‏شد، هر جا که خالی بود می‏نشست و هیچ گاه مقید نبود که در صدر مجلس یا اطراف آن بنشیند. اگر در بحث‏با بعضی از روحانیون، احساس می‏کرد طرف از ادامه بحث‏یا پاسخ به سؤال درمانده شده است، فوری بحث را عوض می‏کرد و نمی‏گذاشت‏حاضران متوجه ضعف طرف مقابل شوند.

– همیشه در کارهای اساسی با دیگران مشورت می‏کرد و برای اینکه به فرزندانش احترام بگذارد – چه در جمع و چه خصوصی – با آنها به مشورت می‏پرداخت و اگر رای آنها مورد قبول قرار نمی‏گرفت‏با استدلال آنها را قانع می‏نمود.

– همیشه در پی استدلال و برهان بود لذا به فرزندانش توصیه می‏فرمود: «شما فکر نکنید که چون پدر و مادرتان شیعه‏اند، باید شیعه باشید. بروید کتاب بخوانید، مطالعه کنید و خودتان با دلیل و برهان، حق را دریابید … .

– به مظاهر اسلامی خیلی اهمیت می‏داد. حتی در لباس، مسکن و غذا، مسائل اسلامی را رعایت می‏نمود

  • بیژن شهرامی

نمازی که با صدای الاغ باطل می شود!

چهارشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۴۹ ب.ظ

سؤالات قلندری



عده‏ای از مردم از علماء جوابگوئی مسائل قلندری را می‏خواهند. اتفاقا عوام یهود

هم می‏رفتند و از پیغمبر اینگونه سؤالات را می‏کردند، مثلا می‏گفتند بگو آن وقتی

که نه جزء روز است و نه جزء شب چه وقت است؟ باید گفت بین الطلوعین.

بعضی از مردم گاهی می‏پرسند که آن چیست که در نماز اگر بگوئی نماز

باطل می‏شود و اگر هم نگوئی باطل می‏شود؟ می‏گویند آن‏ نیت است که

اگر (در حال نماز) بر زبان بیاوری نماز باطل می‏شود و اگر هم نیت نکنی

نماز باطل است. یادم هست در وقتی که ما بچه بودیم یک‏ کسی بود که

از این مسائل قلندری خیلی بلد بود، یک وقت یک مسأله‏ای طرح‏ کرد که

احدی نتوانست جواب او را بدهد، گفت آن کدام نماز است که با صدای الاغ

باطل می‏شود؟ هیچ کس نتوانست جواب بدهد، بالاخره خودش گفت‏: شما یک

وقت در بیابان با الاغ مشغول رفتن هستید و آب هم در بار الاغ‏ دارید، بعد این

الاغ را گم می‏کنید و هر چه می‏گردید او را پیدا نمی‏کنید و از آب مأیوس

می‏شوید، ناچار برای نماز تیمم می‏کنید و چون مشغول نماز می‏شوید صدای

عرعر الاغ بلند می‏شود، در اینجا نماز شما باطل است، باید وضو بگیرید

و نماز بخوانید، پس این نمازی‏ است که با صدای الاغ باطل می‏شود. اینها

انحراف و گمراهی است.

یاد بگیریم درست سوال کنیم و سوالِ درست بکنیم



شهید مطهری . خاتمیت



  • بیژن شهرامی

سیره خوبان51

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

حضرت آیت الله سیستانی می فرمودند: پدر ما در ایامی که من درس و بحث حوزوی را شروع کرده بودم، مساله ای به من گفت که چراغ هدایت من شد، پدرم گفت: من وقتی جوان بودم خیلی دوست داشتم امام زمانم را ببینم، به شوق وصال امام زمان یک ختم مجرب چهل روزه ی طاقت فرسا را با همه ی سختی های آن شروع کردم، سی و نه روز ختم قرآن را انجام دادم، روز چهلم که شد با خودم گفتم خیلی خوب است که مشرف به حرم امام رضا(علیه السلام) شوم و این ختم را در حرم آقا به پایان برسانم، به محض این که در حرم ختم را تمام کردم، دیدم از یکی از خانه های هم جوار حرم نور بسیار زیبای خیره کنند و عجیبی به آسمان کشیده شد، این نور از سنخ نورهای دنیایی نبود، فهمیدم حضرت بقیه الله همان جا تشریف دارند، دنبال نور را گرفتم و رسیدم به یک خانه ی محقر و فرسوده ی قدیمی، تا وارد خانه شدم دیدم حضرت بقیه الله کنار جنازه ی پیرزنی نشسته است، تا نگاه آقا به صورتم افتاد فرمود: سید باقر تو مثل این پیرزن باشی من خودم به تو سر می زنم، دیگر نیازی نیست تو خودت را به زحمت بیاندازی، عرض کردم مولای من چه کرده که انقدر مورد لطف شما قرار گرفته است؟ فرمود: این پیرزن پاکدامن در زمان پهلوی که دستور کشف حجاب داد، برای این که مجبور نشود چادر مادرم زهرا را از سرش بردارد، هفت سال داخل منزل نشست.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان50

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ

مرحوم برقعی یک پیرمردی بود که در قم زندگی میکرد ، صدای قشنگی نداشت ولی روضه خون بود ، میفرماید حضرت آیت الله شیخ جعفر مجتهدی روضه ای داشت در منزل ، من را دعوت کرد برای روضه، روی صندلی نشستم ، پرده ای کشیده بودند ، چند تا از خواهران این طرف بودند ، چندتا از برادران آن طرف بودند، من شروع کردم : ـ بسم الله الرحمن الرحیم ـ من روضه خواندم، بین روضه دیدم یک آقایی نورانی هم وارد شد ، نشست و شروع به گریه کردن کرد، آخر مجلس به آقای مجتهدی عرض کردم مهمانی که وارد شد چه کسی بود؟ ایشان فرمود آقایم علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) آمد پا روضه تو نشست ، گریه کرد و رفت.

  • بیژن شهرامی