پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یادی از آفتاب جماران، سلام بچه ها،خرداد 1394

بیژن شهرامی

رأی

نگران و مضطرب نوار را برای چندمین بار چک می‌کنند؛ اما خبری از صحنه‌ای که امام را در حال رأی‌دادن نشان می‌دهد، نیست. احتمالاً نوار اشکال داشته؛ شاید هم دوربین برای لحظه‌ای از کار افتاده است!

بخش خبری ساعت بیست در پیش است و واحد مرکزی خبر، منتظر ارسال فیلم رأی‌دادن امام در مرکز رأی‌گیری خیابان چهارمردان قم است؛ حالا تکلیف چیست؟

با شتاب، خود را به حضرت امام می‌رسانند تا قبل از ترک محل اخذ رأی یک‌بار دیگر رأی بدهند و کار فیلم‌برداری از نو انجام شود؛ اما پاسخ ایشان یک کلمه است: «خیر!»

اصرار که می‌کنند، می‌فرمایند: «من هم مثل بقیه‌ی مردم ایران، فقط حق دادن یک رأی دارم(1).»

***

فیلم

کارگردان بلندآ‌وازه‌ی اهل کشور سوریه(2)، به تهران آمده است تا از مسئولان کشور بخواهد فیلمش را برای ایرانیان پخش کنند. او امیدوار است فیلم فاخر و ماندگار «محمد رسول‌الله» در شرایط جدیدی که با پیروزی انقلاب اسلامی ایجاد شده، اجازه‌ی پخش پیدا کند.

او را نزد چند شخصیت دینی می‌برند. جواب آن‌ها منفی است؛ آن هم به این دلیل که بیش‌ترین جمعیت این کشور شیعه هستند و اذان در فیلم محمد رسول‌الله به شیوه‌ی اهل‌سنت سر داده شده است.

سخت غمگین و مأیوس می‌شود؛ جوری که دلش می‌خواهد بدون معطلی باروبنه‌اش را جمع کند و به کشورش بازگردد؛ اما قبل از این کار، پیشنهاد می‌کنند به دیدار امام خمینی برود و موضوع را با ایشان در میان بگذارد.

نور امیدی تازه بر دلش می‌تابد، با شوروشوق به جماران می‌رود و از مشکلی که برای اکران فیلمش وجود دارد، می‌گوید.

امام با حوصله و مهربانی به حرف‌هایش گوش می‌دهد و سپس می‌فرماید: «این حرف‌ها، حرف‌های بی‌ربطی است. شما در این فیلم، تاریخ زمان پیامبرj را به تصویر کشیدید و در آن زمان، شهادت ولایت حضرت علی در اذان نبود(3).»

اشک شوق در دیدگانش جمع می‌شود. روشن‌بینیِ رهبر بزرگ مسلمانان، ستودنی است(4)!

***

قول

افطارش را خورده و حالا پای تلویزیون مشغول تماشای برنامه‌ی کودک و نوجوان است. یک‌دفعه مثل فنر از جا می‌پرد تا خدمت پدربزرگ برسد و از او، بابت قول ازیادرفته‌اش عذرخواهی کند. ماجرا از این قرار است که او سرشب افطار نکرده، نماز مغربش را با امام خواند و به اصرار ایشان چنددقیقه‌ای فرصت یافت تا برود و افطارش را بخورد و برگردد تا نماز عشا را با هم بخوانند و حالا یک ساعت از آن لحظه می‌گذرد.

به اتاق امام که می‌رسد، با تعجب می‌بیند ایشان هم‌چنان منتظرش نشسته است تا با هم نماز عشا را بخوانند(5).

***

دقت‌نظر

کتابش را به جماران آورده است تا امام ببیند و نظر بدهد؛ هر چه باشد زندگی‌نامه‌ی ایشان است و اعتبارش هم به تأیید مطالبش از سوی آن رهبر فرزانه است!

نظرات آقا همگی جالب و موشکافانه است؛ مثلاً ضمن اشاره به این جمله که «سیدروح‌الله در شش‌سالگی با اشتیاق به مکتب‌خانه رفت» فرموده است: «اصلاً هم با اشتیاق به مکتب‌خانه نرفتم! خیلی هم با سختی رفتم؛ اصلاً کدام بچه است که در شش‌سالگی با اشتیاق به مکتب‌خانه برود(6)؟»

***

هنردوستی

پاسدار خانه‌ی کوچک امام در جماران است و حالا با تعجب به پیرمردی(7) نگاه می‌کند که برای دیدن آقا آمده است. چهره‌اش شبیه فلان هنرپیشه‌ی سرشناس تلویزیون است؛ شاید هم خودش باشد!

جلوتر که می‌آید، می‌ایستد و نفسی تازه می‌کند؛ بعد هم در برابر سلام و ابراز احساسات او و دیگر پاسدارهای جماران، می‌گوید: «امام فلان سریال را دیده و بازی مرا در آن پسندیده‌اند، به حاج‌‌احمدآقا هم فرموده‌اند مرا دعوت کنند بیایم این‌جا و مورد تقدیر حضرت‌شان قرار بگیرم(8).»

پی‌نوشت‌ها:

1. راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین قرائتی، 23/11/1393 (درس‌هایی از قرآن).

2. محمود عقاد.

3. راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالرحیم اباذری؛ امام خمینی در مسئله‌ی 919 رساله‌ی توضیح‌المسائل خویش می‌فرمایند: «اشهد ان علیاً ولی‌الله جزء اذان و اقامه نیست؛ ولی خوب است بعد از اشهد ان محمداً رسول‌الله به قصد قربت گفته شود.»

4. راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین عبدالرحیم اباذری.

5. راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحسن خمینی.

6. راوی: حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحمید روحانی.

7. مرحوم نعمت‌الله گرجی.

8. راوی: مرحوم احمد قدیریان، معاون دادستان انقلاب در دهه‌ی شصت، در گفت‌وگو با رجانیوز.

  • بیژن شهرامی

سه روز فراموشی

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

آیت الله غروی اصفهانی روزی درس روز قبل را تکرار کردند و شاگردان با خود گفتند ایشان پیرمردی است شاید یادشان رفته مطالبی تازه تهیه کنند. روز بعد باز هم آیت الله درس را تکرار کرد و طلاب باز شکایتی نکردند. اما روز سوم که آیت الله غروی اصفهانی مجددا درس های قبلی را تکرار کردند یکی از شاگردان پرسیدند: آقا آیا حواستان هست که درس های روز قبل را تکرار می کنید؟ آیت الله غروی اصفهانی فرمودند: سه روز است وقتی اینجا می آیم چیزی یادم نمی آید؛ خدا به این ترتیب خواست به من بفهماند هرچه دارم حتی فکرم از اوست.


  • بیژن شهرامی

نفت فروشی که عالم و عارف ربانی شد

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ق.ظ

حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید احمد میرخانی(ره) امام جماعت مسجد خیابان آذربایجان نقل می کردند:

من جوان بودم. منزل ما در محله ی پاچنار قرار داشت، و  ثقة الاسلام آقای آقا شیخ محمد حسین زاهد، در آن روزگاران به آقا شیخ حسین نفتی مشهور بود،و در محله ی ما مغازه نفت فروشی داشت. ما هر وقت نفت لازم داشتیم، از ایشان می خریدیم. و من بسیار دیده بودم که ایشان در وقتی که کار ندارد به مطالعه مشغول است. یک روز که به در مغازه ایشان رفته بودم، دیدم که مشغول جمع آوری اسباب و وسائل کار خودشان هستند. پرسیدم چه شده و چرا جمع می کنید؟ فرمود: دولت در صدد جمع کردن بساط دین و دیانت و از بین بردن علماست.

تا بحال اگر درس و بحث مستحب بود، اکنون دیگر واجب است.

  • بیژن شهرامی

عالمی که به محاصره کنندگانش آب داد

دوشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ

حجت‌الاسلام نعمانی نقل می کرد که یک روز از آن روزهایی که آیت‌الله صدر توسط  صدام محاصره بودند و مأمورین نیز در کنار درب خانه ایشان می ماندند، هوا بسیار گرم بود. خود آیت‌الله از روی پشت بام دیده بودند که این‌ مأموران به شدت گرمشان است، و به حجت الاسلام نعمانی می گویند تا به حاج عباس بگوید که پارچ آب یخ درست کند و به آن‌ها بدهد.

حجت‌الاسلام به آقای صدر می گویند آقا این‌ها مثل فرزندان بنی امیه و اولاد مروان هستند  مدتی حتی آب را بر روی شما قطع کرده‌اند، آقای صدر می گویند اشکال ندارد این‌ها مأمور دولت هستند. در نهایت وقتی که آب را به مأمورین میدهند، یکی از آن‌ها به حاج عباس می گوید آقا این آب را فرستادند؟ حاج عباس جواب می دهد، بله آقای صدر فرستادند. این مأمور به حاج عباس پیغام داده بود که به آقا بگویید هیچ وقت در مقابل این آدم‌های پست کوتاه نیایند. جالب این است که بعدها نیز این مأمور توفیق شهادت نصیبش شد، به طوری که چند تن از مأموران را کشت و در نهایت نیز خودش کشته شد.

  • بیژن شهرامی

روزی که آیت الله بهجت سریعاً خانه را ترک کردند

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۳۹ ب.ظ

سالها پیش وقتی منزل مرحوم آیت الله بهجت در طرح حرم تا حرم قرار گرفت استاندار و جمعی از مسئولین شهری به منزل ایشان رفتند و موضوع را مطرح کردند عکس العمل مرحوم این بوده که عبا بر دوش انداخته و از منزل خارج شده . آقایان پرسیده اند که چرا آقا رفت؟ جواب چیست ؟ گفتند ایشان میگوید اگر منزل در طرح توسعه ی شهری است جایز نیست در آن بمانم من حرم میروم تا منزلی تهیه شود و سریعا تخلیه کردند .

  • بیژن شهرامی

دلاک حمام؟

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶ ق.ظ



آن موقع حمام خانگی رایج نبود و اکثر مردم از حمام عمومی استفاده می‌کردند و دلاک‌ها هم معمولا ریش بلندی داشتند و سرشان را می‌تراشیدند؛ روزی مرحوم آیت الله مرعشی که وارد حمام عمومی می‌شوند و از قضا تعدادی مسافر اصفهانی مشغول شست‌وشوی خود در حمام بودند، فکر می‌کنند ایشان دلاک است. یکی با تحکم می گوید: دلاک چرا دیر کردی! ما عجله داریم. ایشان بدون این که چیزی بگوید، مشغول کیسه کشیدن آنها می‌شود. یکی از آنها می‌گوید، اوستا خوب بلد نیستی کیسه بکشی! در این حین دلاک اصلی وارد می‌شود و آقا را در این حال می‌بیند، از ایشان معذرت می‌خواهد آن اصفهانی نیز متوجه اشتباه خود می‌شود و از آیت الله مرعشی عذرخواهی می‌کند. آقا می‌گوید: زائر حضرت معصومه هستند، اشکال ندارد.

  • بیژن شهرامی

بوسیدن پای پدر

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ق.ظ

آیت الله مرعشی نجفی، احترام خاصی برای والدین قائل بودند؛ خودشان می‌فرمودند «وقتی مادرم مرا می‌فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم، بعضی وقت‌ها می‌دیدم پدر به خاطر خستگی، در حال مطالعه خوابش برده است. دلم نمی‌آمد ایشان را بیدار کنم، همان‌طور که پایش دراز بود، صورت خودم را به کف پای پدرم می‌مالیدم تا ایشان بیدار می‌شد.
در این حال که بیدار می‌شد، برایم دعا می‌کرد و عاقبت‌بخیری می‌خواست، من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 61

يكشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

'گویند بر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته بود:
«هر که در این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آن‌کس که به درگاه باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»
اما افلاطون بر سر در باغ آکادمی‌خویش نوشته بود: «هر که هندسه نمی‌داند وارد باغ نشود!»
ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!!

روانشاد استاد باستانی پاریزی - کتاب حماسه کویر

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان60

جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۱ ب.ظ

   یکی از مسائلی که شادروان حاج آقا رجبی نویسی با آن مخالفت می ورزید (خرافات ) بود . مرحوم حاج آقا نویسی در یکی از سخنرانی هایش گفت :

    ( گاهی برخی از خواهران تلفن می زنند و می گویند؛ خروسی دارند که در طول روز می خواند . این خواهر ها می پرسند؛ علت آن چیست ؟ و با این حیوان خانگی چکار کنند ؟ من بارها  گفته ام به این قبیل مسائل توجه و اعتنا نکنید . خروس یک حیوان است و گاهی اوقات می خواهد سحر ها بخواند و گاهی می خواهد در روز بخواند . در این فکر نباشید که اگر خروسی در روز بخواند ، خوش یمن نیست و یا اینکه خبری بد در راه است و این قبیل حرفها ...)

     قبلا هم گفته ام که چون حاج آقا نویسی گاهی اهل مزاج و شوخی بود وقتی که سخنانش به این جا می رسید  در پایان می گفت : ( اگر احساس می کنید که خروس شما ، بی محل می خواند ، می توانید آن را به یک طلبه یا روحانی هدیه بدهید ...).

    وقتی صحبت حاج آقا نویسی به این جا می رسید ، حاضران به شدت می خندیدند .

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان59 ماجرای ناهار میرزا جواد تهرانی(ره)

پنجشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

آیت الله میرزا جواد آقای تهرانی (ره) از عرفا بوده و در حفظ بیت المال دقت فراوان داشتند، هنگامی که ایشان به عنوان نماینده مجلس خبرگان انتخاب شدند، سعی می کردند از بیت المال استفاده نکنند و زیاد احتیاط می کردند؛ حتی از غذای آنجا هم نمی خوردند.

ایشان می فرمود: من وقتی در مجلس خبرگان برای تدوین و تنظیم قانون اساسی شرکت می کردم، شب‌ها در منزل فرزندم در تهران بودم، روزها ایشان مرا با ماشین شخصی خود به مجلس می برد و ظهر برای ناهار برمی گرداند و مجددا عصر می برد، چون مسافت راه از مجلس تا خانه طولانی بود من به ایشان گفتم لزومی ندارد برای ناهار به منزل بیایم؛ همانجا چیزی می خورم.

قرار شد من ظهرها در مجلس بمانم، اما چون نمی‌خواستم از غذای بیت المال استفاده کنم، صبح که از منزل بیرون می رفتم چند عدد میوه ( سیب یا پرتقال و ...) با خود می بردم، ظهر برای خواندن نماز پائین می‌آمدیم، پس از پایان نماز، مراقب بودم رفقا برای صرف ناهار بروند و کسی متوجه من نباشد. آن وقت می‌رفتم و میوه‌هایی را که با خود آورده بودم از جیب درمی آوردم و می خوردم، این ناهار من بود، بدون این که کسی متوجه شود.

سرکه بودی با نمک بر خوان او                          نه ز بیت‌المال بودی نان او

  • بیژن شهرامی