پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

مرحوم مدرس و اسکناس های هزارتومانی رضاشاه

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ

رضاخان یکصد قطعه اسکناس هزارتومانی برای مدرّس فرستاده بود تا او کاری به کار رضاخان نداشته باشد. مدرّس هم در پاسخ رضاخان گفته است که همه آن پول‌ها را صرف مخالفت با وی خواهد کرد. البته اندکی بعد هم کسی که پول را آورده بود دوباره آمد و پول‌ها را پس گرفت.

  • بیژن شهرامی


در گذشته سه عنصر اصلی ساخت یک اثر یعنی ترانه سرا،آهنگساز و خواننده در کنار همدیگر زندگی می کردند و با همدیگر معاشرت داشتند و از زیر و بم زندگی همدیگر خبر داشتند. در شادی هم شاد و در غم همدیگر سهیم بودند.در کنار همین معاشرت ها و حس های متفاوت ایده های جدید و بکر به وجود می آمد و از دل آنها آثاری به وجود می آمد که هنوز در ذهن مخاطبان است و خاطره مردم با آنها ساخته می شد.در حال حاضر اصلا امکان چنین معاشرت هایی نیست.شما به شهر تهران نگاه کنید اگر در یک روز معمولی بخواهیم از غرب تهران به شرق تهران برویم حداقل سه ساعت در ترافیک می مانیم.حال آهنگسازی یا ترانه سرا یا خواننده ای که ساعت ها در این ترافیک مانده  چه حسی برایش می ماند که اصلا بخواهد بخواند چه برسد که این خواندن تاثیرگذار شود.البته این وسط نه مخاطبان مشکل دارند و نه هنرمندان .سرعت حرف نخست را در این برهه می زند.در این سرعت همه چیز باید کوتاه و مختصر باشد.به اصطلاح چه توقعی می توان داشت از هم همه دود و ترافیک و نسلی که همه چیز را در حد خوردن یک ساندویچ و پیتزا می خواهد؟

  • بیژن شهرامی

مدافعان حرم

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۹ ب.ظ


  • بیژن شهرامی

ولو یک نفر

يكشنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۸ ب.ظ

از قول آیت الله حسن زاده نقل شده: «شبی در این موضوع فکر می کردم که چرا خداوند، انسان ها را آفرید؟ آیاتی مانند و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون را هم که از نظر می گذراندم و این که در تفسیرش فرموده اند: لیعـبـدون، یعنی لتعرفون

، باز این اشکال به ذهنم می آمد که عبادت، فرع معرفت است، و ما که معرفـتی نسبت به خدا نداریـم، پس چه عبادتی؟! و ...» صبح، اول وقت، به حضور استاد علامه طباطبائی رسیده و سؤال را با ایشان در میان گذاشتم که «حضرت استاد! پس چه کسی بناست خداوند را عبادت کند؟!» ایشان در بیانی کوتاه فرمودند: «گرچه یک نفر!»

تا این جمله را فرمودند، من آرام شدم؛ همان دم به یاد وجود مقدس امام زمان علیه السلام افـتادم و خاطرم آمد که زمین و عالم، هماره چنین شخصی را دارد. دیگران همگی طفیلی وجود انسان کامل (معصوم) هستند و گویی هدف از خلقت آنان، به خلقت موجود تام و کامل باز می گردد.» امیر بیان، علی علیه السلام، خود پرده از راز خلقت برداشته اند: «فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا: ما ساخته پرودگاریم خویشتنیم و مردم ـ همگی ـ پس از ما برای ما ساخته و آفـریده شده اند.»
  • بیژن شهرامی
شعر ایرج میرزا برای شهادت حضرت علی اکبر (ع)

رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رأفت برند حالت آن داغدیده را

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند
تا تقویت شود دل محنت کشیده را

یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را

القصه هرکس به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

آیا که داد تسلیت خاطر حسین
چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟

آیا که غم‌گساری و اندُه‌بری نمود
لیلای داغدیدۀ محنت‌کشیده را

بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد
آتش زدند لانۀ مرغ پریده را
  • بیژن شهرامی

زندگی چیست؟(شعر)

جمعه, ۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ب.ظ

به نام خداوند جان و خرد

زندگی چیست؟

زندگی چیست؟خور و شهوت و خواب؟

یا     دویدن       به    تمنای       سراب؟

مثل      تیمور     و     تموچین    بودن؟

یا سکندر    شدن     و   رنج  و  عذاب؟

ثروت اندوزی   و   حبس   زر   و  سیم؟

یا    تغافل   ز    خود  و  روز     حساب؟

بستن      در      به      روی   حاجتمند؟

یا     بداخلاقی   و     فریاد     و  عتاب؟

به    پدر  ،   مادر   خود     سر    نزدن؟

یا    پی    دفن     برادر      چو   غُراب؟

مثل     روبه    پی  افسون    و   فریب؟

یا     شکار      رمه       مانند     عقاب؟

هدف      زندگی      ار      این      باشد

وای   بر    ما    و    به   فردای    خراب

پس به خود  آی و   ز چَه   بیرون  شو

یوسفی     تو       نه     سزاوار   عذاب

سوی    دانش    برو     و    عالم     شو

علم      بهتر     بودت     از    زر    ناب

دست    افتاده   و   مسکین    را   گیر

تا   علی   را     بشوی     از      اصحاب

آری    انسانی    و     شایسته    عشق

کشتی    خود     مبر     اندر    گرداب.      بیژن شهرامی                                 


  • بیژن شهرامی

حکایتی جالب درباره سنایی غزنوی

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ

«سلطان محمود سبکتگین در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار کفار از غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده ای گفته بود. می رفت تا به عرض رساند.

به در گلخن رسید که یکی از مجذوبان که از حد تکلیف بیرون رفته و مشهور بود به «لای خوار»؛ زیرا که پیوسته لای شراب خوردی، در آن جا بود.

آوازی شنید که با ساقی خود می گفت که: «پر کن قدحی به کوری محمودک سبکتگین تا بخورم!»

ساقی گفت: «محمود مردی غازی است و پادشاه اسلام!»

گفت: «بس مردکی ناخشنود است. آنچه در تحت حکم وی درآمده است در حیز ضبط، نه درآورده می رود تا مملکت دیگر بگیرد.»

یک قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پر کن قدحی دیگر به کوری سنائیک شاعر!»

ساقی گفت: «سنایی مردی فاضل و لطیف طبع است.»

گفت: «اگر وی لطیف طبع بودی به کاری مشغول بودی که وی را به کارآمدی. گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار وی نمی آید و نمی داند که وی را برای چه کار آفریده اند.»

سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوک مشغول شد.» 

  • بیژن شهرامی