پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سیره خوبان27

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۱۶ ب.ظ

مرحوم آیت اللَّه اراکی داستان ذیل را هم به طور خصوصی و هم در خطبه نماز جمعه برای عموم نقل فرمودند و آن را در مصاحبه مجله حوزه نیز بیان داشته‏اند. چکیده داستان این است که مرحوم سید مهدی کشفی، پسر سید ریحان اللَّه کشفی بروجردی، نزد من مکاسب می‏خواند. او گفت: شبی از شبها در منزل خوابیده بودم که از صدای ناله کسی از خواب بیدار شدم. آمدم ببینم صدا از کیست، دیدم که یک کاروانسرای بزرگ در داخل منزل کوچک ما جا گرفته و اطراف آن حجره‏هایی می‏باشد، مشاهده کردم ناله از داخل یکی از حجره‏ها می‏آید. آمدم ببینم چیست؟ دیدم در را از داخل حجره بسته‏اند. از روزنه در نگاه کردم، دیدم یکی از دوستان من که در تهران است خوابیده و بر روی اندام او سنگ‏های آسیا گذاشته‏اند و یک شخص بد هیبت، سیخ سرخ شده‏ای را به گلوی او فرو می‏برد. التماس کردم درب را باز کند تا به داد او برسم، اعتنا نشد. این قدر ماندم تا خسته شدم و دچار وحشت گشتم. آن شب دیگر خوابم نبرد. فردای آن شب به منزل عارف معروف آقای حاج میرزا جواد آقا تبریزی رفتم و جریان را برای ایشان گفتم. فرمود: مقامی پیدا کردی. این حالت جان دادن آن شخص است که برای تو مجسم شده است. تاریخ گذاشتم. بعد از چند روز خبر آمد که رفیق تاجر تو فوت  کرده است. تاریخ فوت او دقیقاً موافق با آن مکاشفه بود. نگارنده گوید: در حدیث است پیامبرصلی‏اللَّه علیه و آله به امیرالمؤمنین‏علیه‏السلام فرمود: در امت من، حاکم جائر و خورنده مال یتیم از روی ظلم، و شاهد کاذب، با سیخهای آتشینی که به درون آنها فرو    می‏برند جان می‏دهند.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان26

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ب.ظ

روزی حضرت آیت الله الهی قمشه ای (استاد علامه حسن زاده)سوار بر اتوبوس، می خواست به قمشه(شهرضا)برود،دانشجویی کنار این بزرگ مرد نشسته بود،از ایشان پرسید آیا شما آیت الله الهی قمشه ای را می شناسید شنیده ام که ایشان خیلی عالم وفاضل هستند!

آیت الله الهی پاسخ داده بود،نه نمی شناسم!!!

مدتی می گذرد واتوبوس برای صرف غذا توقف می کند،فردی دیگر از مسافرین اتوبوس به نزدیک این جوان دانشجو می آید وبه او می گوید جایت را با من عوض می کنی؟

دانشجو می پرسد چرا؟آن فرد در پاسخ می گوید چون این فرد که در کنارش نشسته ای خیلی آدم بزرگی است!

دانشجو می گوید:مگر او کیست؟

آن مسافر می گوید:او آیت الله الهی قمشه ای است.

جوان دانشجو می گوید:من ساعتی قبل از او پرسیدم که آیا شما آیت الله الهی قمشه ای را می شناسید یا خیر؟گفت نمی شناسم

بعد از این ماجرا این دو به خدمت آیت الله الهی می روند وعلت را جویا می شوند،ایشان می گوید: بر من خورده نگیرید،واقعا خودم را نمی شناسم!


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان25

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ب.ظ

 مرحوم شمس آل احمد در خاطره ای از آیت الله طالقانی که در مجله کیهان فرهنگی منتشر شده است، نگاه ایشان را به بی دین خوانده شدن جلال از طرف مردم بیان می کند. به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله طالقانی این خاطره را در ادامه می خوانید.

شمس آل احمد این خاطره را چنین عنوان می کند: «روزی با جلال در جاده شمیران می رفتیم، پایین تر از خیابان اسدی جلال متوجه سیدی در کنار خیابان شد. توقف کردیم. سید محمود طالقانی، پسرعمویمان بود. او را تا مرکز شهر رساندیم. در راه جلال از آقای طالقانی پرسید: شما هم ما را بی دین می دانید؟

آقای طالقانی عرض کرد: دوستان، مرا بی دین می دانند چون در مسجد هدایت در محله عرق خورها نماز می خوانم. همه می گویند او لامذهب است، به محل عرق خورها رفته و می خواهد که نماز خوان تربیت کند. اما من معتقدم که اگر در میان همین عرق خورها دو نفر پیدا شوند که نماز بخوانند من وظیفه ام را انجام داده ام. تو برو کارت خودت را بکن. تو در سفرنامه حج چیزهایی نوشته ای که من تنوانسته ام آنها را ببینم و برای همین دوبار دیگر به حج رفتم.»

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان24

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ

آقای محمود زیبا این خاطره از استاد بیان می‌کند :

سال‌ها پیش، یک بار در تهران باران شدیدی آمد که به سیل تبدیل شد و تمام جوی‌ها را آب گرفت . در خیابان خراسان ، خیابان زیبا، توله‌های یک سگ از سرما و ترس سیل به گوشه‌ای خزیده بودند و سگ ماده با ترس و اضطراب ، می رفت و تک تک آنها را از آب بیرون می آورد. این در حالی بود که با این سیل شدید، احتمال غرق شدن آنها زیاد بود.

استاد جعفری با دیدن این صحنه، بی‌تاب شد و از افرادی که بی‌خیال به صحنه نگاه می‌کردند، خواست

جلوی آب را ببندند تا این ماده سگ بتواند توله‌های خود را از سیل نجات بدهد.

ایشان وقتی دید مردم بی‌اعتنا هستند، آن قدر اصرار کرد و داد و فریاد به راه انداخت ، تا این که مردم مجبور شدند با یک چوب بزرگ ، مسیر آب را منحرف کنند تا ماده‌سگ بتواند به راحتی توله‌های خود را نجات بدهد.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان23

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ق.ظ

آیت‌الله العظمی ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی فرمودند: شما می‌توانید در اعمالی که انجام می‌دهید این‌طور می‌توانید به خدا بگویید و همیشه این‌طور با خدا صحبت کنید که پروردگارا! عمل من فرض است و من انجام می‌دهم امّا این عمل فرضیّه‌ من هم برای فرضیّه نیست، بلکه برای حبّ به تو است. پس من امید به حبّ تو دارم، نه امید به عمل خودم.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان22

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۷ ب.ظ

چندباری آیت الله علی صافی گلپایگانی از سوی آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله گلپایگانی با شاه دیدار کردند. در زمان آقای سید محمدرضا گلپایگانی، قرار بود که زن شاه برای مراسم رونمایی از بازسازی ضریح حضرت معصومه به قم بیاید که ایشان به نمایندگی از آقای گلپایگانی به شاه گفتند که اگر قرار است او بیاید، باید با چادر در حرم حاضر شود. همچنین ایشان درباره آخرین باری که از طرف آیت‌الله گلپایگانی با شاه دیدار کرده بودند، گفتند: «شاه پس از صحبت‌های اولیه من گفت: تو چکاره این مملکت هستی؟! من هم گفتم: خیلی متاسفم که شخص اول مملکت از مفاد قانون اساسی اطلاعی ندارد. در قانون اساسی تصریح شده است که قانون بر اساس نظارت 5 نفر از فقهای طراز اول قانونیت پیدا می‌کند. آنگاه شما به من می‌گویید، چکاره مملکت هستی. این را گفتم و بلند شدم و بدون خداحافظی رفتم.»

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان21

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۳ ق.ظ

شیخ طوسى (ابوجعفر محمد بن حسن متوفى سال 460 در نجف ) از علماى بزرگ اسلام قرن پنجم است ، و مؤ سس حوزه علمیه نجف بود، او خود نقل مى کند: از عجائب روزگار که مرا تکان داد و به حال خود متوجه شدم اینکه : درباره انواع و اقسام داد و ستدها و تجارتها، کتابى جامع نوشتم ، و نهایت کوشش را در تکمیل آن نمودم ، و در این مورد، همه کتابهاى مربوطه را دیدم ، و با خود مى گفتم کاملترین کتاب را درباره مسائل خرید و فروش و تجارت نوشته ام و در این باره ، اطلاع من از همه بیشتر است .
تا اینکه در مجلسى ، دو نفر بادیه نشین نزد من آمدند و درباره خرید و فروش ‍ بین خودشان که انجام گرفته بود، چهار سؤ ال از من کردند، و من هیچیک از آنها را نتوانستم پاسخ دهم ، سرم را بپائین انداختم ، و در مورد این پیش آمد، غرق در فکر شده بودم ، آنها به من گفتند: آیا در نزد تو جواب سؤ ال ما نیست با اینکه تو زعیم و بزرگ این جماعت هستى ؟ گفتم : نه ، پرخاشى کردند و رفتند، سپس بازگشتند و نزد کسى که من همه شاگردانم را از او مقدم مى داشتم ، آمدند و مساءله خود را از او پرسیدند، او پاسخ آنها را بى درنگ بطور کامل داد که قانع شدند، و در حالى که خشنود از پاسخ او بودند، و او و عملش را مى ستودند رفتند. و این پیش آمد پند و نصیحت کوبنده اى براى من بود، که به خود آیم ، و هرگونه عجب و خودپسندى را از خود دورسازم ، و دیگران را کوچک نشمرم ، بلکه در برابر همه ، متواضع و فروتن باشم ، آرى این احساس کوچکى در برابر دو نفر بیابانى مرا تکان داد و درس بزرگى به من آموخت


اقتباس از سفینة البحار ج 2 ص 162

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان20

دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ق.ظ

روزى مدرس در راهى که از مجلس شورا به منزل مى رفت ، به بقالى محل رفت تا ماستى تهیه کند، موقعى که بقال مشغول کشیدن ماست بود، مدرس ‍ به شرح مسائل سیاسى و آنچه که در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطقهایش در مجلس نیز اشاره کرد. وکیل دیگرى که در کنارش بود به عنوان اعتراض گفت : آقا براى چه اینها را به بقال مى گویى ؟ مدرس گفت : چون این موکل من است و باید بداند و حق آن است که مردم از مسائل سیاسى و اجتماعى و روابط کشور کمک مى کند. این برخورد یگانگى و نزدیکى نماینده را با مردم ثابت مى کند و نشان مى دهد ها خبر داشته باشند. آگاهى مردم به حل مسائل و مشکلات و نابسامانى ها، خیلىکه مدرس با جامعه پیوندى محکم داشت

  • بیژن شهرامی

غسل و کفن آیت الله العظمی خویی

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

آیت الله سید محمد مهدی خُراسان:

چند سال قبل از فوت مرحوم حضرت آیت الله خویی، تصمیم گرفتم، با عمل به سیره بزرگان و علما، کفنی برای خود تهیه کنم، از آنجایی که قصد داشتم هزینه خرید کفنم از سهم امام نباشد؛ چون خودم پولی نداشتم، به بیت استادم حضرت آیت الله خویی رفته و خدمت ایشان عرض کردم: قصد دارم کفنی برای خود تهیه کنم، آیا حضرتعالی پولی به جز سهم امام دارید که به من قرض بدهید؟

ایشان فرمودند، در حال حاضر چنین پولی در اختیارم نیست، ولی اگر بخواهی می توانی مقداری از سهم امام که نزد من است را برداری؛ قبول نکردم و از طریق دیگری این پول را تهیه و کفن و ملحقات آن را خریداری نمودم.

بعد از خریدن کفن، دعای جوشن کبیر را با زعفران روی آن نوشتم که با توجه به طولانی بودن فرازهای دعا، نوشتن آن مدت زیادی طول کشید، همچنین قطعات مستحبی کفن را تهیه کرده و بنا به توصیه روایات اهل بیت‌(ع)، انگشتری خریدم و فرستادم مشهد مقدس و روی آن حرز« اللهم ظنی بالله حسنأ و بالنبی المؤتمن و...»  را نگاشتند.

از تهیه کفن و ملحقاتش چندی نمی گذشت که با خبر شدم، حضرت آیت الله خویی دار فانی را وداع گفته و به دیار باقی شتافته است، به سرعت به بیت ایشان رفتم و جسد مبارک معظم له را با دستان خودم غسل دادم، بعد از آن‌که کار غسل به پایان رسید، خطاب به خانواده ایشان گفتم: کفن آقا را بیاورید، ولی در عین ناباوری از کفن آقا خبری نبود، گویا گم شده بود؛ بنابراین تصمیم گرفتم کفن خودم را آورده و استادم را با آن کفن نمایم.

حجت الاسلام و المسلمین نجم الدین طبسی که این خاطره را از قول آیت الله خُراسان نقل ­کرد در پایان گفت: ایشان همگام تعریف این خاطره، بسیار منقلب شد و گریه کرد و در آخر این چنین گفت: آن روز که نزد حضرت آیت الله خویی رفتم تا پولی برای تهیه کفن بگیرم، اگر ایشان می دانستند که قرار است کفن خودشان را تهیه کنم، نمی دانم آن لحظه چه تصمیمی می گرفتند؟!

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان18

شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ب.ظ

زمانی که آیت الله شربیانی می خواست از کوفه به قصد زیارت عازم کربلا شود، طلاب دور او را گرفتند و ایشان هم هر چه داشت به آن ها داد . فقط مقداری برای هزینه راه برای خود برداشت و با ملاطفت به طلاب گفت "اگر خدا برساند باز هم می دهم"، خادم آقا گفت : آقا به این ها خشم کنید تا بروند. ایشان فرمود چه کنم خشمم نمی آید.

  • بیژن شهرامی