پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

۶۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سیره خوبان 17

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ب.ظ

حجت الاسلام و المسلمین عبدالکریم شرعی درباره پدرش آیت الله شیخ غلامحسین شرعی         می گوید:«به اسمش که غلامحسین بود افتخار می کرد و هنگامی که منقبت سیدالشهداء (ع) را مطالعه می نمود، اشک می‌ریخت و قطرات اشکش بر صفحات کتاب نقش می‌بست. گاهی وسط خواب می گریست و چون جویای مطلب می شدیم، می‌فرمود: داشتم -در عالم رؤیا- روضه می‌خواندم.»


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 16

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ

    می گویم:«بعضی از بزرگان روضه خوانی هفتگی داشته اند.»

    می گوید:«بعضی هم روضه خوانی روزانه داشته اند!»

    می گویم:«چه خوب!»

    می گوید:«بله خوش به حال امثال آیت الله مامقانی[1] که اینگونه بودند.جالب این که فرزندش را هم به کار پسندیده سفارش کردند:

    «ای فرزند! برتو باد برپاداری عزا و سوگ ابا عبداللهj در هر روز و شب یک بار تا آنجا که بتوانی، در صورتی که نتوانستی هزینه این کار را تأمین کنی و جز خواندن کتاب عزاداری برای خانواده‌ات برایت ممکن نشد، چنین کن.پس بدان که در توسل بر امام  حسین j خیر دو جهان و رستگاری دنیا و آخرت مهیاست.

    من از زیارت امام حسینj و برگزاری مجالس عزاداری بر او کراماتی دیده‌ام که عقل‌ها را شگفت‌زده می‌کند و کمترین چیزی که من از انجام این امور دیدم آن بود که هر بار پس از زیارت امام حسینj گشایش در امور زندگی‌ام و افزایشی در زندگی اقتصادی‌ام مشاهده کردم هر چند آنچه در نزد خداوند است بهتر و بادوام‌‌‌تر است.»



[1] - آیت الله العظمی شیخ عبدالله مامقانیw


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 15

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ

آیت الله العظمی بهجت رضوان الله تعالی علیه بر کسب آمادگی برای ورود به ماه محرم تاکید داشتند تا آنجا که می فرمودند:چهل روز مانده به محرم چله گناه نکردن بگیرید تا ایام عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین را چنان که بایسته و شایسته است درک کنید.


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 12

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ

وزیر اسبق ارشاد می گوید:«حضرت آقا به فرزندان شان فرموده اند : «شما اگر منتسب به من هستید، حق انجام کار اقتصادی را ندارید.» البته برای اینکه حق آنها ضایع نشود، افزوده اند:«هر وقت قصد داشتید این گونه کارها را انجام دهید، من به مسئولین ثبت احوال   می گویم اسم من را از شناسنامه شما خارج کنند!»


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(14)

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ

همین طور که آماده رفتن به داخل خزینه حمام می شود رو به آیت الله سید حسن مدرس می کند و می گوید: «آقا بیرون هوا خیلی سرده دکمه های لباستان رو خوب ببندید که خدای نکرده یک وقت سرما نخورید.»

آیت الله لبخندی می زند و خطاب به او -که مثل خودش از نمایندگان مجلس شورای ملی است-    می گوید:«ای رفیق گرمابه و گلستان کاش بتوانیم درِ ورود دشمنان اسلام و ایران به این سرزمین را ببندیم.وقت برای بستن دکمه لباس همیشه هست!»


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(13)

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۳ ق.ظ

ناراحت نباش!

 

   جلوی خانه پاسبان گذاشته اند تا کسی به دیدار رهبر ملی شدن صنعت نفت نیاید.دلیلش هم متعدد است از جمله سخنرانی دیروز آقا[1] در حمایت از مسلمانان مصری در مبارزه علیه انگلیس و اسرائیل و برپایی مجلس یادبود برای شهدای قیام آن دیار.

   در این میان آقا که قصد رفتن به حمام را دارد بقچه اش را زیر بغلش می زند و به همراه پسرش از خانه بیرون می زند.

   مأمور شهربانی که تصور می کند آقا ممنوع الخروج است قصد جلوگیری از رفتن ایشان به گرمابه را دارد اما چون جرأت درگیر شدن با او را ندارد مدام عقب می نشیند تا این که رییس کلانتری پامنار که از ارادتمندان روحانیت است از راه می رسد و مانع از ادامه بی ادبی مأمور شهربانی می شود.

   آقا که به حمام تاجرباشی[2] می رسد متوجه چهره غم زده فرزندش می شود.با مهربانی می گوید: «فرزندم حتماً به روزهایی فکر می کنی که چهار پنج نفر پدرت را در آمدن و رفتن به گرمابه به رسم احترام همراهی می کردند،دستش را می بوسیدند،پشت سرش نماز می خواندند و...اما امروز که دشمنان و کودتاچیان، انقلابیون را سرکوب کرده،تنها و غریب شده است.»

   او سپس می افزاید:«برخیز و پشتم را کیسه بکش و ناراحتی را از خودت دور کن که اگر کارمان برای خدا باشد نه از آن تعریف و تمجیدها خوشحال می شویم و نه از این بی مهری ها غمگین.»

 

قصه های گرمابه،نوشته بیژن شهرامی



[1] - آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی(ره)

[2] - از حمام های قدیمی تهران در کوچه صدراعظم نوری


  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(11)

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۸ ب.ظ

استاد محمدرضا حکیمى نقل مى کند که:

«من در میان حاجاتى که داشته ام دو حاجت برایم پیش آمده است که به محض توجه و توسل به آن حضرت، بطور آنى برآورده شده است، نخست آن که با مسئله اى علمى روبرو شدم و مى خواستم مطلب برایم بسط پیدا کند و گسترده شود. هر چه مى اندیشیدم، فکرم به جایى نمى رسید، ناگاه به ذهنم آمد که به حضرت ولى عصر(عج) متوسل شوم. پس به همان جایى رفتم که غالباً در آنجا نماز مى خواندم. رو به قبله ایستادم و عرض کردم: آقا! موضوعى که الان در آن گیر کرده ام و برایم منبسط و منشرح نمى شود و اگر به طور مشروح هم در ذهنم نیاید، نمى توانم درباره اش چیزى بنویسم مربوط به خود شما و مکتب اجداد شماست. بنابراین اگر مى شود، کمک کنید تا من این بخش را بنویسم که ستون فقرات بحثم محسوب مى شود. این جملات را که گفتم به محل کارم آمدم و نشستم. لحظه اى نگذشت که گویى کسى در گوشم چیزى مى گوید، و من شروع به نوشتن کردم، با آنکه بنده تنها طالب حدود سى شعبه از مسائل، مورد نظر بودم تا برایم تشریح شود، تقریباً بعد از یکى دو روز که مطالب را جمع آورى کردم، دیدم از هزار مسأله نیز تجاوز کرده است.

مورد دیگر این که، در زمانى که خاص فشار روحى سنگینى بر من وارد شده بود و حدود یک سال و نیم بدان مبتلا بودم و گر چه گاهى هم توسّلات عادى داشتم، ولى نتیجه اى نمى داد. تا این که یک روز خیلى فشار بر من سنگین شد، با خود فکر کردم اگر کسى قادر باشد مشکل مرا حل کند، آن کس تنها حضرت حجت(عج) خواهد بود. پس رو به قبله ایستادم و توجه به آن حضرت کرده با لحن عامیانه اى گفتم: آقا! اگر شما مشکل مرا حل نکنید چینن کارى از کس دیگرى بر نمى آید. پس من سراغ چه کسى باید بروم تا مرا از این گرفتارى نجات دهد؟ همین را گفتم و نشستم. در اثناء نشستن، هنوز به زمین نرسیده و ننشسته بودم که گویا آبى بر آتش ریخته شد و مسئله برایم حل گردید.»

ایشان در ادامه اظهار داشتند که:

«وقتى به اصفهان مى رفتم سر قبر مجلسى(متوفى / 1111 ق.) حاضر مى شدم و از روح آن بزرگوار استمداد مى طلبیدم و مى گفتم شما کمک کنید و از حضرت حجّت(عج) بخواهید تا ما را در تألیف «الحیاة» کمک کنند. همچنین بر سر قبر صاحب بن عباد (م / 385 هـ .ق.) نیز این درخواست را کردم.»

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(10)

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶ ق.ظ

آیت الله مولوی قندهاری:«در قندهار شخصى به نام محبّ على زندگى مى‏کرد. وى مرد پاک طینت و نیک سیرتى بود و از ارادتمندان ویژه حضرت على‏علیه السلام محسوب مى‏شد. محبّتى به آن حضرت، تمام دل و جانش را احاطه کرده و به مرحله عاشقى رسیده بود. به نحوى که هرگاه به او مى‏گفتند: «محب على! بیدارِ على باش»؛ از حال طبیعى خارج مى‏شد و بى‏اختیار اشکش جارى مى‏گردید.

هنگامى که از دنیا رفت، او را براى غسل، در غسالخانه بردند. دوستانش در عزاى او گریه مى‏کردند. در هنگام غسل، یکى از دوستانش گفت: «محب على! بیدارِ على‏باش»؛

ناگاه دست راستش را حرکت داده آرام آرام بر روى سینه‏اش قرار داد. همه از این واقعه عجیب، متحیّر شدند. خیلى زود، این خبر در بین شیعیان قندهار پخش شد. آنها دسته دسته مى‏آمدند و آن منظره شگفت را مى‏دیدند و از روى شوق مى‏گریستند. دست محب على، تا پایان غسل، همچنان روى سینه‏اش قرار داشت.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(9)

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

آیت الله مولوی:«مادرم به تلاوت قرآن مجید علاقه بسیار داشت. او غالباً در هر شبانه روز، هفت جز قرآن تلاوت مى‏کرد. وى در شب‏هاى ماه رمضان نمى‏خوابید و به تلاوت قرآن، دعا و نماز مشغول مى‏شد. در یکى از شب‏هاى ماه رمضان، شمع سوخته بود و بیش از یک بند انگشت، در شمعدان باقى نمانده بود. به علت منع دولت، نمى‏توانستیم از منزل خارج شده شمع تهیه کنیم. سربازان حکومتى، اگر کسى را در کوچه مى‏دیدند او را به زندان مى‏بردند و به آزار و جریمه نقدى محکوم مى‏کردند.

مادرم به روشنایى همان مقدار شمع مشغول تلاوت قرآن شد. به خدا سوگند، تا آخر شب که مادرم قرآن، دعا و نماز مى‏خواند، شمع تمام نشد. وقتى از نمازش فارغ شد، به سحرى خوردن مشغول شدیم. شمع همچنان مى‏سوخت. همین که صداى اذان صبح بلند شد، شمع نیز خاموش گردید. خلاصه به برکت مادرم، یک بند انگشت شمع، به مقدار 9 ساعت براى ما روشنایى داد.»

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان(8)

دوشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۸ ق.ظ

عکاسی

یکى از ساکنان شیراز در شهر بمبئى هندوستان آموزش عکاسى دیده بود. پس از مراجعت به شیراز مغازه عکاسى تأسیس کرد به طورى که به عکّاس باشى شهرت یافت عدّه اى از متحجّرین با او مخالفت مى کردند و هنر عکاسى را حرام مى دانستند. این افراد مانع بزرگى براى کسب و کار عکّاس باشى بودند. روزى عکّاس باشى به حضور آیة الله فال اسیرى رسید و مشکل خود را مطرح کرد. آیة الله فال اسیرى دستور داد تا عکسى از او بگیرد. عکّاس باشى دوربین عکاسى را آماده و عکسى از سیّد گرفت و آن را ظاهر نموده قاب کرد و به سیّد تقدیم نمود. آیة الله فال اسیرى گفتند: این شغل و هنر شما مشروع و حلال است و دلیلى بر حرام بودن آن نیست و او را مورد تشویق قرار داد.

عکّاس باشى پس از کسب اجازه از آیة الله فال اسیرى عکس وى را تکثیر و در معابر عمومى شهر نصب کرد و بدین ترتیب تأیید، اجازه و حکم ایشان را به مردم تفهیم کرد

  • بیژن شهرامی