پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

سیره خوبان26

چهارشنبه, ۱۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ب.ظ

روزی حضرت آیت الله الهی قمشه ای (استاد علامه حسن زاده)سوار بر اتوبوس، می خواست به قمشه(شهرضا)برود،دانشجویی کنار این بزرگ مرد نشسته بود،از ایشان پرسید آیا شما آیت الله الهی قمشه ای را می شناسید شنیده ام که ایشان خیلی عالم وفاضل هستند!

آیت الله الهی پاسخ داده بود،نه نمی شناسم!!!

مدتی می گذرد واتوبوس برای صرف غذا توقف می کند،فردی دیگر از مسافرین اتوبوس به نزدیک این جوان دانشجو می آید وبه او می گوید جایت را با من عوض می کنی؟

دانشجو می پرسد چرا؟آن فرد در پاسخ می گوید چون این فرد که در کنارش نشسته ای خیلی آدم بزرگی است!

دانشجو می گوید:مگر او کیست؟

آن مسافر می گوید:او آیت الله الهی قمشه ای است.

جوان دانشجو می گوید:من ساعتی قبل از او پرسیدم که آیا شما آیت الله الهی قمشه ای را می شناسید یا خیر؟گفت نمی شناسم

بعد از این ماجرا این دو به خدمت آیت الله الهی می روند وعلت را جویا می شوند،ایشان می گوید: بر من خورده نگیرید،واقعا خودم را نمی شناسم!


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی