پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

سیره خوبان36(دو شرط)

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۵ ب.ظ

در دوران تحصیل در حوزه علمیه قم گاهی بعضی از دوستان حاج آقا روح الله(رض) به ایشان اصرار ورزیدند که یک روز تعطیلی برای گردش به خارج از شهر بروند که استراحت بنماید. ولی آقا قبول نمی نمودند و گاهی که اصرار به حد بالایی می رسید با دو شرط قبول می نمودند که بیایند:

اول؛ این که هر کجا وقت نماز رسید ولو در جای نامناسب نماز را اول وقت بخوانند.

دوم: این که، از احدی سنی که بوی غیبت از آن استشمام شود شنیده نشود.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان35

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ب.ظ

ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎﯾمان ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯿمان ﻧﺨﻮﺍﻫیم ﺩﺍﺩ! ﺍﻣﺎ ﻣﺠﺒﻮﺭ می شویم ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﮑﯽ ﻫﺎیمان ﺭﺍ ﺑﺪﻫیم ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮﺩیم ﻭ ﻏـﯿـﺒـﺘـﺶ ﺭﺍ ﮐﺮﺩیم!!! آیت الله بهاءالدینی اوج حماقت را گفتند

گناه، خصوصا حق الناس، اوج حماقت است نه زرنگی! زرنگی، بندگی خداست. زرنگی های ما، همه نا زرنگی است. کسی که می گوید: سر فلانی کلاه گذاشتم، اشتباه می کند، بلکه فلانی سرش کلاه گذاشته است؛ چون حــق بر گردن او پیدا کرده است. آیت الله بهاءالدینی

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان34

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ

آیت الله غروی اصفهانی روزی درس روز قبل را تکرار کردند و شاگردان با خود گفتند ایشان پیرمردی است شاید یادشان رفته مطالبی تازه تهیه کنند. روز بعد باز هم آیت الله درس را تکرار کرد و طلاب باز شکایتی نکردند. اما روز سوم که آیت الله غروی اصفهانی مجددا درس های قبلی را تکرار کردند یکی از شاگردان پرسیدند: آقا آیا حواستان هست که درس های روز قبل را تکرار می کنید؟ آیت الله غروی اصفهانی فرمودند: سه روز است وقتی اینجا می آیم چیزی یادم نمی آید؛ خدا به این ترتیب خواست به من بفهماند هرچه دارم حتی فکرم از اوست.


  • بیژن شهرامی

دعای گیرا

دوشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ق.ظ

آیت الله آقا نجفی اصفهانی می‌گوید در سالهای نخست چندان موفقیتی در دروس نداشتم تا در شب عرفه به امام حسین علیه السلام متوسل شدم:

در شب عرفه در رواق مطهر حضرت سیدالشهداء ــ روحی لتربته الفداه ــ تا وقت سحر استغاثه نمودم و حضرت حبیب بن مظاهر را به درگاه آن جناب شفیع گردانیدم. چون وقت سحر شد؛ بعد از تهجد گریه بسیار کردم. در همان‌جا به خواب رفتم. در عالم خواب دیدم؛ حبیب از ضریح بیرون آمد و بعضی از مصایب امام حسین (ع) را ذکر می‌نمود و گریه می‌کرد و وارد حرم شد. دیدم در ضریح گشوده شد و حضرت امام حسین (ع) ظاهر شدند. پس حبیب زیارت وارث را خواند و من نیز همان زیارت را می‌خواندم. حضرت امام حسین (ع) جواب سلام حبیب را فرمودند. چون لمحه‌ای گذشت؛ نظر شریف به جانب من فرمودند و [سپس] نظر به جانب آسمان فرمودند و این دعا را خواندند: اللهم یا مسبب الاسباب و یا مفتح الابواب و یا قاضی الحاجات و یا سامع المناجات و یا کافی المهمات اسئلک بحق من حقه علیک عظیم ان تصلی علی محمد و آل محمد و ان تقضی حاجته.

  • بیژن شهرامی

مهر عیسی علیه السلام

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱ ب.ظ

آیت الله قرهی:

حضرت عیسی‌بن‌مریم (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم کلمة‌الله و روح الله است. حالا ما یک عیسی‌بن‌مریم می‌گوییم، امّا جدّاً چه کسی درک می‌کند که عیسی‌بن‌مریم کیست؟! او که بدون پدر متولّد شده و هیچ کس در انس نمی‌تواند این‌گونه باشد و ملک باید بیاید. امّا در مورد مادر او، آن مریم قدّیسه این‌گونه شد. آن مریمی که مادرش در ابتدا نذر کرده بود که او پسر باشد تا خادم برای خانه خدا باشد. امّا دختر می‌شود، آن هم چه دختری؟! قدّیسه عالم! طاهره! طیّبه! زکیّه! بعد هم آن فرزند الهی، روح‌الله از مریم متولّد می‌شود.

حالا حضرت شیخنا الاعظم (روحی له الفداء و سلام اللّه علیه) می‌فرمایند: افتخار عیسی‌بن‌مریم (علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) در زمان ظهور آقا جان، این نیست که وزیر حضرت است. بلکه افتخارش این است که خادم حضرت است و می‌نویسد: عیسی‌بن‌مریم، خادم الحجّة! این، مهر عیسی‌بن‌مریم است که وقتی به عنوان وزیر حضرت بر نامه‌ها می‌زند، چنین نوشته‌ای دارد. همان‌طور که معصوم هم فرموده: «لو ادرکتُهُ لخدّمتُهُ مادام حیاتی».

  • بیژن شهرامی

مسئولیت

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ

آیت الله قرهی:

سرهنگ بختیاری که خدا رحمتش کند، از بچّه‌های جبهه بود. ایشان خودش برای من و اخویشان تعریف می‌کرد و می‌گفت: من در کمیته مسئولیتی داشتم که باید فیلم‌های ویدئویی (آن موقع سی دی نبود) مبتذل را بررسی می‌کردیم. در ابتدا تنفّر داشتم، بعد کم کم دیدم دارد خوشم می‌آید. به همین علّت اصلاً آن مسئولیّت را‌‌ رها کردم. هر چه کردند که ما بهتر از شما نداریم و...، قبول نکردم و گفتم: آقا! می‌خواهید من را بیچاره کنید؟! من خودم دارم می‌فهمم که مثل اینکه دیگر بدم نمی‌آید نگاه کنم، در حالی که آن اوایل حالم به هم می‌خورد و با بغض می‌گفتم: چه کثافت هستند و...، برای همین دیگر نمی‌خواهم این مسئولیّت را داشته باشم. عزیزان! مراقبه همین است که انسان، فرار کند.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان33

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ

استاد سلیم مؤذن زاده:قبل از انقلاب ترکیه به پدرم سفارش گفتن اذان را داد البته بدون شهادت بر ولایت علی علیه السلام،پدرم در جواب گفت اگر تمام ترکیه را هم به نامم بزنید نمی پذیرم.

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان 32

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۵ ق.ظ

در خاطره ای دیگر، سید عبدالحسین قاضی( نوه ایشان) نقل می کند:« یکی از خویشاوندان مرحوم قاضی و سید محسن حکیم فوت می کند. جنازه او را وارد صحن مطهر امام می کنند تا بر آن نماز بخوانند. در نجف مرسوم است که از بزرگی که در تشییع جنازه حضور دارد می خواهند که بر جنازه نماز بخواند. در آن زمان آیت الله حکیم جوان بودند و مرحوم قاضی چه از نظر سن و چه از نظر مقام بالاتر بودند.

 
خانواده شخصی که فوت شده بود رو به مرحوم قاضی می کنند و از ایشان درخواست می کنند که بر جنازه نماز بخوانند اما مرحوم قاضی رو به آقای حکیم می کنند و می گویند: « شما بفرمایید نماز را بخوانید. اگر من نماز بخوانم کسی من را نمی شناسد و به من اقتدا نمی کند و ثوابی که قرار است به این شخص که مرحوم شده برسد، کم می شود، اما اگر شما نماز بخوانید. مردم شما را می شناسند و افراد بیشتری به شما اقتدا می کنند و ثواب بیشتری به این فرد می رسد. »
 
باز تأکید می کنم که این اتفاق زمانی افتاده که آقای حکیم خیلی جوان بوده و مرحوم قاضی در اواخر سن شریفشان بوده اند
  • بیژن شهرامی

سیره خوبان31

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

آیت الله سید ابوالقاسم خوئی می فرمود: « من هر وقت می رفتم مجلس آقای قاضی، کفش هایم را می گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد و آقای قاضی بیاید آن را تمیز یا جفت کند. »

  • بیژن شهرامی

سیره خوبان30

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ

حجت الاسلام دکتر عابدی:تقوای دل خودش جزء صحت بدن است. اگر دل سالم باشد بدن هم سالم می‌ماند.

من یکبار  به هلند رفتم. می‌گفتند تا به آن زمان طلبه‌ای آن‌جا نیامده است.  من پرسیدم که اگر معمّم در خیابان راه بروم اشکالی دارد؟ گفتند نه. من هم لباس پوشیدم و فقط مشغول قدم زدن شدم. یک پلیسی به من رسید و همین که مرا دید گفت فردا بیا اداره پلیس! 
فکر کردم می‌خواهد مرا اخراج کند. فردا که رفتم اداره پلیس، اولین جمله‌ای که گفت این بود که می‌خواهیم استخدامت کنیم!
به او گفتم برای چه کاری؟ دو کار پیشنهاد کرد که یکی این بود، هفته‌ای یک ساعت برو بیمارستان‌ها، بالای سر بیماران و با آن‌ها احوالپرسی کن. من هم به شوخی گفتم چقدر حقوق می‌دهید؟ گفت ماهی 1800 دلار! 
این پلیس شاید اعتقادی هم به دین و خدا نداشت. شاید در ذهنش این بود که با این لباس بالا سر مریض بروید مریض خوب می‌شود و صرفا جنبه مالی برایش مهم است که اگر فلان مقدار به این پول بدهیم، هزینه بیمارستان کمتر می‌شود.
  • بیژن شهرامی