پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

گپ و گفتی با آیت الله العظمی گلپایگانی(ره)

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۷ ب.ظ


به نام خدا


گفت و گوی نمادین با آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی(ره)


بیژن شهرامی


  • چند سال پیش رفتاری از شما را دیدم که علتش را نمی دانم.

  • کدام رفتار؟

  • روز عید بود و مردم برای شرکت در مراسم جشن به خانه شما آمده بودند.من هم با پدرم آمده بودم و دیدم که جلوی پای همه بلند می شدید.

  • آن وقت ها جوان بودم و توانش را داشتم اما حالا نه.این رفتارم باعث تعجبت شده بود؟

  • نه،در آن روز دیدم که شخص نابینایی عصازنان وارد شد و شما جلوی پای او هم بلند شدید.حال آن که او نمی دید!

  • (با لبخند):بله یادم می آید.عمداً این کار را انجام دادم!

  • برای چه!؟

  • به سه دلیل:اول برای خشنودی خدا،دوم برای این که به حاضران یادآوری کنم از احترام گذاشتن به افراد نابینا، ناشنوا و...غافل نشوند و سوم آن که می دانستم این رفتارم به گوشش می رسد و باعث خوش حالیش می شود.

  • خاطره دیگری هم از شما دارم.

  • (با لبخند)خیر است إن شاء الله.

  • شبی مهمان داشتیم و شما هم با عبای گرانبهایی که برایتان از کربلا هدیه آورده بودند به خانه ما تشریف آورده بودید.سفره که پهن شد پارچ آب از دستم افتاد و آبش روی عبای شما ریخت.خیس شدن عبا همان و آب رفتنش همان.جوری که دیگر برایتان کوتاه شده بود.من خیلی خجالت کشیدم اما شما اصلاً به رویم نیاوردید و گفتید خوب شد که مرا از دست این عبای گران قیمت و مواظب بودنش راحت کردی!

  • (با خنده)پس تو بودی که عبای به آن نازی را کوتاه کردی؟فکر نمی کنی این همه سال دنبالت گشته ام تا گیرت بیاورم و پولش را بگیرم!؟

  • (با خنده)بزرگتر که شوم یکی برایتان می خرم!

  • (با خنده)نه،همان یکی برایم کافی بود!

  • شما اهل گلپایگان هستید؟

  • بله.

  • خیلی دلم می خواهد بدانم گلپایگان یعنی چه؟

  • خوب این را باید از اهلش پرسید.یادم می آید سال های خیلی دور همین سؤال را از آقایی جغرافیدان که مهمانمان بود پرسیدم و او به واژه قدیمی"وردپاتکان" به معنی سرزمین گل سرخ اشاره کرد.البته او چیزهای دیگری را هم احتمال می داد که یادم نمانده است.

  • پس راست شنیده ام.

  • چه چیزی را؟

  • این که در پرسیدن سؤال از دیگران راحت هستید.

  • خوب قرآن می فرماید:"اگر چیزی را نمی دانید از آگاهان بپرسید."

  • راست است که یک بار قاری جوانی از مصر به دیدنتان می آید و شما از او می خواهید حمد و سوره خواندنتان را بشنود و درباره اش نظر بدهد؟

  • بله فرزندم.انسان نباید از پرسیدن سؤال از اهلش خجالت بکشد.

  • اما شما مرجع دینی شیعیان جهان هستید.

  • این که یک قاری ماهر و عرب زبان حمد و سوره خواندن یک آدم فارس زبان را بشنود کسر شأن نیست حتی اگر به قول تو مرجع دینی باشد.

  • حق با شما است،راستی اولین معلمتان که بود؟

  • پدرم که عالم دینی بود و مردم زادگاهم گوگد به او "امام" می گفتند.البته او را در نه سالگی از دست دادم.مادرم را هم در سه سالگی.

  • گوگد؟

  • بله روستایی در نزدیکی گلپایگان.

  • بعد از آنها پیش چه کسی بودید؟

  • خواهرانم.

  • برادر نداشتید؟

  • داشتم اما در خردسالی از دست دادمش.

  • از دست دادن پدر و مادر مانع درس خواندنتان نشد؟

  • مرا سخت غمگین کرد اما مانع از درس خواندنم نشد تا جایی که به اراک و درس آیت الله حائری یزدی راه پیدا کردم.مدتی بعد هم که ایشان به قم رفت من و دیگر شاگردانش نیز به تدریج به او پیوستیم.

  • پس علاقه زیادی به درس خواندن داشته اید؟

  • بله یادم می آید که یک روز حالم بد بود و بستری بودم از دوستانم خواستم مرا به درس استاد ببرند و چون نمی توانستم بنشینم پشت منبر که دور از چشم حاضران بود دراز کشیدم و از کلاس جا نماندم.

  • در تدریس هم این قدر سعی و جدیت داشته اید؟

  • سعی ام بر این بوده است.

  • شنیده ام که یک بار دیر سر درس حاضر می شوید آن هم به این علت که آن روز فرزند خردسالتان از دنیا رفته بود.

  • این را از کی شنیدی؟

  • از نوه تان.

  • خوب من عزادار بودم شاگردانم چه گناهی داشتند که از درس محروم شوند؟

  • نوه تان گفت خاطره جالبی از بستری شدن در بیمارستان شهرری دارید.

  • (با لبخند)راست گفته.

  • برایم تعریف می کنید؟

  • مگر برایت تعریف نکرد؟

  • نه،دوست داشت از زبان خودتان بشنوم.

  • (با خنده):در بیمارستان فیروزآبادی شهرری لوزه هایم را عمل کرده بودم و نمی توانستم حرف بزنم به همین خاطر خواسته هایم را روی تکه کاغذی می نوشتم و دست طلبه ای که اصرار داشت در آنجا پرستارم باشد می دادم.جالب آن که او نیز جوابم را روی همان کاغذ می نوشت. چند بار برایش نوشتم که شما حرف بزن من می شنوم اما باز کار خودش را می کرد!

  • مگر همراه نداشتید؟

  • تنهایی برای زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) رفته بودم شهرری که گلو درد شدیدی گرفتم و یک دفعه کارم به دکتر و بیمارستان مرحوم فیروزآبادی کشید.

  • مرحوم فیروزآبادی؟

  • بله روحانی خیّری بود و مرا می شناخت.

  • خودتان هم که بیمارستانی در قم ساخته اید.

  • ماشاءالله اطلاعات خوبی داری.

  • تازه کجایش را دیده اید.من می دانم بعد از زلزله بزرگ رودبار تصمیم گرفتید تعداد زیادی از مدارس روستاهای آسیب دیده را هم بازسازی کنید.

  • اگر کاری انجام داده ام به لطف خدا و حمایت مردم بوده است.

  • حمایت مردم؟

  • بله،وقتی مؤمنین اهل پرداخت خمس باشند دست مراجع دینی برای کمک به نیازمندان باز می شود.

  • خمس یعنی این که یک پنجم زیادی مال خود را برای هزینه شدن در راه خدا به مرجع دینی مان بدهیم؟

  • بله، فرزندم.

  • راستی شما با امام خمینی(ره) دوست بودید؟

  • من از جوانی با ایشان آشنا شدم و آن قدر رابطه مان صمیمی شد که به خانه پدریم در روستای گوگد هم آمدند.

    ما با هم در درس آیت الله حائری(ره) شرکت می کردیم و با شروع مبارزه علیه حکومت پهلوی حمایت از ایشان را وظیفه خود دانستم.

    امام هم به من لطف داشتند.انقلاب که پیروز شد پیغام دادند که امام جمعه گلپایگان را انتخاب کنم.

  • قبول کردید؟

  • به خودم اجازه چنین کاری را ندادم اما ایشان اصرار کردند.عاقبت قرار شد من معرفی کنم و ایشان حکمش را بدهند.

  • معلم قرآنمان می گوید شما یک مرکز مهم قرآنی هم دارید؟

  • بله،درست گفته.ما نسبت به قرآن وظایفی داریم.

  • چه وظایفی؟

  • اول، حفظ احترام ظاهری قرآن؛دوم، روخوانی همه روزه حتی اگر چند آیه باشد؛سوم،توجه به معنی آیه ها و سوره ها؛چهارم،عمل به دستورات قرآن و پنجم یاد دادنش به دیگران.

  • فکر می کنم خیلی ها نمی دانند نسبت به قرآن این همه وظیفه داریم.

  • باید همگان را نسبت به این وظایف آگاه تر کنیم.

  • شنیده ام شما برای اولین بار حوزه های علمیه را به رایانه مجهز کردید؟

  • ما برای رساندن پیام اسلام و قرآن به جهانیان باید از ابزار روز استفاده کنیم.

  • ...


صحبت های من با مرجع دینی بزرگ شیعیان تازه گل انداخته است که خبر می دهند رهبر فرزانه انقلاب در جریان سفر به قم قصد دارند به دیدار آقا بیایند.


علاقه به آیت الله خامنه ای در چهره آقا تماشایی است.گوشه ای منتظر می مانم تا شاهد این دیدار دل انگیز باشم.


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی