پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

مصاحبه با شیخ صدوق(ره)

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ب.ظ

به نام خداوند جان و خرد

 

گفت و گو با شیخ صدوق (ره)

بیژن شهرامی

 

سالها فکر می کردم جناب شیخ صدوق(ره) همان شهید محراب آیت الله صدوقی(ره) است تا این که امسال عید برای زیارت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر مقدس قم رفتیم و به جای اقامت در  هتل که پول بسیاری می خواست - سراغ ستاد اسکان آموزش و پرورش رفتیم و مهمان مدرسه ای نوساز و زیبا شدیم که اسم حضرت شیخ  بر سر درش نوشته شده بود.

در ورودی آموزشگاه تابلویی به چشم می خورد که علاقه مندان را با زندگی ایشان آشناتر می کرد جوری که احساس می کردی رو به رویش ایستاده ای و  هم کلامش شده ای:

  • شما با دعای امام زمان علیه السلام به دنیا آمده اید؟

  • بله،پدرم صاحب فرزند نمی شد نامه ای برای حضرت نوشت و از ایشان تقاضا کرد دعایش فرماید.

  • نامه را چه طور به دست امام زمان علیه السلام رساند؟

  • آن زمان دوره غیبت صغری بود و از طریق نمایندگان آقا می شد با حضرتش در ارتباط بود.

  • حضرت در پاسخ چه فرمودند؟

  • پیغام داده بودند که «از خداوند خواسته ایم دو پسر به تو بدهد که وجودشان، پر از خیر و برکت باشد.»

  • منظورشان از دو پسر یکی شما  هستید که اسمتان" محمد" است و دیگری؟

  • و دیگری برادرم "حسین" است که نزد من درس خواند و به لباس عالمان دین درآمد.

  • نزد پدرتان هم درس خوانده اید؟

  • بله،پدرم مجتهد بود ضمن آن که در بازار مغازه ای کوچک داشت.

  • مغازه!؟

  • بله،او از این طریق خرج خود و خانواده اش را به دست می آورد.

  • من به تازگی پی برده ام که شما تألیفات مهمی[1] داشته اید.

  • آری تألیفاتی دارم.

  • کدام یک را بهتر از همه می دانید؟

  • هر کتاب بنا به ضرورتی نوشته شده است و در جای خودش باید بهترین باشد اما...

  • اما چه؟

  • اما شاید بتوان یکی از آنها را مهمتر و مشهورتر از بقیه دانست.

  • کدام یک؟

  • کتابی که در بلخ نوشتم.

  • بلخ افغانستان؟

  • آری.

  • مگر شما بلخ هم رفته اید؟

  • آری.

  • برای تبلیغ دین؟

  • هم برای تبلیغ و هم برای این که حاکمان بی لیاقت بعضی از شهرهای ایران آن روز چشم دیدن من و فعالیت های علمی ام را نداشتند.

  • در بلخ وضع بهتر بود؟

  • آری شیعیان آنجا حاکمی از خودشان داشتند که دوستدار علم و دانش بود.

  • اسم کتابتان چیست؟

  • "من لایحضره الفقیه.»

  • یعنی چه؟

  • یعنی"برای کسی که به فقیه دسترسی ندارد"

  • این اسم طولانی نیست؟

  • خوب، در زمان ما اسم کتابها معمولاً عبارات چند کلمه ای بود.

  • حالا چرا این اسم را انتخاب کردید؟

  • راستش برای اولین بار شبیه این اسم را حکیم محمد بن زکریای رازی برای یکی از کتاب هایش برگزید.

  • کدام کتاب؟

  • "من لا یحضره الطبیب"(برای کسی که به پزشک دسترسی ندارد)[2]

  • موضوع کتاب شما چیست؟

  • سخنان حضرات معصومین علیهم السلام.

  • منظورتان حدیث است؟

  • آری در این کتاب حدود شش هزار حدیث معتبر وجود دارد.

  • فکر کنم دنبال احادیث کاربردی رفته اید.

  • بله،زمانی که در منطقه بلخ بودم یکی از سادات آن منطقه از من خواست کتابی خودآموز در حوزه "دین" با موضوع نماز،زکات،سفر،شکار،ازدواج،قضاوت ارث و... بنویسم،من هم این فکر را پسندیدم و برآن شدم تا با تألیف کتابی این چنینی جوابگوی پرسش های مؤمنانی که به علما دسترسی ندارند باشم.

  • می بایست شاگردان زیادی داشته باشید.

  • آری یکی از خوبی های مسافرت این است که...

  • (با خنده)نماز نصف می شود،غذا دو برابر و کار هم هیچ!

  • (با لبخند)درست است و یکی هم این که انسان می تواند شاگردان بیشتری را درس بدهد.

  • بهترین شاگردتان چه کسی بوده است؟

  • جناب شیخ مفید.

  • می شناسمشان،پارسال در حرم امام رضا علیه السلام خدمتشان رسیدم،حالا که خوب فکر می کنم می بینم از شما خیلی تعریف می کرد.مثلاً می گفت خیلی خوب درس می دهید و آن قدر راستگو بوده اید که لقب صدوق (بسیار راستگو) را به شما داده اند.

  • خوبی از خودش است.

  • خیلی دلم می خواهد راستگو باشم اما فکر می کنم کار سختی است!

  • اگر به این سخن زیبای امام حسن عسگری علیه السلام دقت کنیم که "تمام بدی های دنیا در خانه ای گرد آمده که مفتاح و کلیدش «دروغ» است"راحت تر می توانیم راست بگوییم و از دروغ گویی بپرهیزیم.

  • چرا به شما ابن بابویه می گویند؟

  •  جناب"بابویه" پدربزرگ پدربزرگم بوده است و آن چنان شهرتی داشته که حالا ما را هم به نام او می شناسند.

  • همان طور که مردم امامان بعد از امام رضا علیه السلام را "ابن الرضا(فرزند امام رضا)" صدا می زده اند.

  • شکر خدا اطلاعات دینی و تاریخی خوبی داری.

  • متشکرم.راستی مگر شما قمی نبوده اید؟

  • چرا.

  • پس چرا مزارتان در شهرری است؟

  • یکی از درهای بهشت به سمت قم و حرم کریمه اهل بیت(س) باز می شود و من نمی خواهم یک راست وارد بهشت شوم.

  • چرا؟

  • راستش دلم می خواهد قبل از ورود به بهشت از صحرای محشر عبور کنم و بزرگی اهل بیت پیامبر علیهم السلام را ببینم.

  • می شود توضیح بیشتری  بدهید؟

  • بله فرزندم،در صحرای محشر دوستداران اهل بیت پیامبر(ص) ستوده می شوند و بهره مند از شفاعتشان راهی بهشت می شوند و دشمنانشان مورد سرزنش قرار می گیرند و به سزای اعمالشان می رسند و این چیزهایی است که دیدن دارند.

    ***

    دوست دارم  با جناب شیخ بیشتر صحبت کنم اما پدر و مادرم که آماده رفتن به حرم مطهر و جمکران هستند صدایم می زنند...

    دلم می خواهد موقع برگشتن شعر زیر را برایش بخوانم:

    سحر پرسید گل را، بلبلی مست

    ز تو آیا بود اینجا معطر؟

    و یا از قمصر کاشان روانه

    بود این سو گلاب و عود و عنبر؟

    بگو این حسن و این زیبایی از چیست

    جوابت هست چون قند مکرر

    بگفتا هیچ یک،خفته در اینجا

    فقیهی پارسا،مردی مطهر

    امین دین،محدث،شیخ صدوق

    که نامش کرده دلها را مسخر

    هم او که در جوار نیّر ری

    صحیح و سالمش دیدند پیکر

    هم او که نور خورشید وجودش

    فتاده روی هر دیوار و هر در

    بلی بوی خوشی گر هست از اوست

    نی از امثال من یا باغ ازهر.[3]



[1] - تعداد کتاب های جناب شیخ صدوق(ره) را در حدود سیصد جلد نوشته اند که خصال و علل الشرایع از جمله آنها می باشند.

[2] - اسم دیگر این کتاب"طب الفقرا" است.

[3] - سروده مؤلف


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی