پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

مصاحبه با خواجه نصیر توسی

دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۵۸ ب.ظ

به نام خداوند جان و خرد

 

گفت و گو با خواجه  نصیرالدین توسی(ره)

بیژن شهرامی

مشغول کار با جست و جو گر اینترنت هستم که یک دفعه چشمم به تصویر دانشمند مسلمانی می افتد که با دوربین ستاره شناسیش در لوگوی معروف گوگل[1] به من نگاه می کند.سلام می دهم و می گویم: «اگر اشتباه نکنم شما جناب خواجه نصیر الدین توسی هستید.»

  • «سلام جانم،بله من ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن معروف به خواجه نصیر طوسی هستم.»

  • «چه خوب.»

  • «شما کی هستید؟»

  • «من؟...من فرزند شما هستم.»

  • «فرزند من!؟»

  • «بله،شما معلم من هستید و معلم بر گردن انسان حق پدری دارد.»

  • «مرحبا،چه پاسخ زیبایی!»

  • «خواهش می کنم.»

  • «حالا مرا از کجا شناختی؟»

  • «راستش عضو انجمن آماتوری نجوم هستم.در آنجا تصویر شما را دیده ام.»

  • «انجمن نجوم،چه خوب،من هم ستاره شناسی را دوست داشتم و...»

  • «و رصد خانه ای در شهر مراغه ساختید.»

  • «بله،آن موقع مراغه پایتخت ایران بود.راستی،چه قدر تلاش کردم تا هلاکوخان را راضی کردم سر کیسه را شل کند.»

    با شنیدن اسم هلاکو خان مغول قاه قاه می خندم.

  • «به چه می خندی؟»

  • «یاد حکایتی افتادم.»

  • «درباره من؟»

  • «بله،یک وقت عده ای از مخالفان شما از درگذشت مادر هلاکو خان سوءاستفاده کردند،نزد او رفتند و گفتند:حالا که مادرتان از دنیا رفته بهتر است خواجه نصیر را با او دفن کنید تا در سفر آخرت تنها نباشد!»

    لبخند شیرینی می زند و می گوید:«بله،می خواستند زنده به گورم کنند.»

  • «شما هم با زیرکی نقشه آنها را نقش برآب کردید.»

  • «بله،به شاه گفتم خودت برای سفر آخرت به همراهی من نیاز داری بهتر است افراد دیگری را با مادرتان همراه کنید!»

  • «و همان افراد بدجنس را معرفی کردید.»

  • «بله،البته آمدند و از من خواست نجاتشان بدهم و من هم به سختی می توانستم نظر سلطان را عوض کنم.»

  • «در کتاب فارسی مان آمده است یک وقت تشتی را از بالای قلعه به پایین انداختید.»

  • «بله نیمه شبی با هماهنگی هلاکوخان آن را پایین انداختم.همه مردم سراسیمه از خانه هایشان بیرون آمدند و هراسان شدند به جز...»

  • «به جز هلاکوخان که از قبل در جریان نقشه تان بود.»

  • «بله من این کار را کردم تا به حاکم نشان دهم علم و دانش ما را در پیش بینی پدیده های طبیعی کمک می کند و با داشتنش جایی برای ترس باقی نمی ماند.»

  • «چه طور شد که با هلاکو خان آشنا شدید و به دربارش راه یافتید؟»

  • «او نوه چنگیز بود و از طرف برادر بزرگش مأموریت داشت حکومت اسماعیلیان را از بین ببرد. من هم که نزدیک به سی سال مهمان آنها بودم پادرمیانی کردم تا جنگی در نگیرد و همین باعث شد مورد توجهش قرار بگیرم.»

  • «خان مغول مسلمان شد؟»

  • «بله.»

  • «می گویند او بدون حضور و رضایت شما تصمیمی نمی گرفت ،حکمی صادر نمی کرد و حتی مسافرتی نمی رفت،چرا؟»

  • «خوب متوجه شده بود که من مشاور بدی برایش نیستم.»

  • «پس چرا به بغداد که آن زمان پایتخت کشور اسلامی بود حمله کرد؟»

  • «حکومت اسلامی در چنگ عباسیان از خدا بی خبر و خلیفه ای ستمگر به اسم "مستعصم بالله" بود و تنها کسی که می توانست شرشان را از سر مردم و مخصوصاً شیعیان کم کند هلاکوخان و ارتش نیرومندش بود.»[2]

  • «شما او را به این کار تشویق کردید؟»

  • «بله،البته او پیش از آن تصمیمش را برای این کار گرفته بود.»

  • «ماجرای نامه توهین آمیزی که به دستتان رسید چه بود؟»

  • «شخصی نامه ای برایم فرستاده و مرا "سگ" خوانده بود!»

  • «شما چه جوابش دادید؟»

  • « فرق خود با سگ را یک به یک برایش توضیح دادم و آخرش نوشتم احتمالاً اشتباه کرده است!»

  • «چه طور خشمگین نشدید؟»

  • «به  امام  و  مولایم  حضرت  موسی بن جعفر علیه السلام  اقتدا  کردم  و  خشمم  را  فرو بردم.

    نتیجه اش هم این شد که نویسنده نامه سراغم آمد و عذرخواهی کرد.»

  • «راستی خبر دارید که قسمتی از کره ماه به اسم شماست؟»

    می خندد و می گوید:«چه خوب،همه ماه یا بخشی از آن؟»

    می گویم:«یک دهانه آتشفشانی شصت کیلومتری در نیم کره جنوبی ماه و نیز یک خرده سیاره که حدود سی سال قبل شناسایی شد.»[3]و[4]

    باز می خندد و می گوید:« و دیگر؟»

    می گویم:«رصدخانه ای در جمهوری آذربایجان و دانشگاه و مدارس بسیاری در ایران،ضمن آن که پنجم اسفند هم یادروز شماست که روز مهندس هم نامیده شده است.»

  • «الحمدلله،من به سهم خودم سعی کردم نام بزرگان را زنده نگه دارم و حالا خداوند مقدر کرده نام من حقیر هم فراموش نشود.»

  • «بله به قول سعدی:

    چو خواهی که نامت  بود در جهان

    مکن   نام    نیک   بزرگان  ،  نهان

  • «من وشما یک تفاوت بزرگ داریم؟»

  • «تفاوت!؟»

  • «بله شما عاشق ریاضیات بودید و من...»

    می خندد و می گوید:«آهان از آن جهت...اما ریاضی که درس شیرینی است.»

  • «بله،آن قدر که گلویم را به درد آورده است!»

  • «من از بچگی دوستدار ریاضی بودم و البته پدرم که از خردسالی معلمم بود نقش زیادی در این علاقه مندی داشت.»

  • «یک وقت پدرم کارنامه دوره دبستانش را نشانم داد،از ریاضی 5 گرفته بود.»

    دوباره می خندد و می گوید:«نمره پنج،یعنی کم گرفته؟»

  • «بله از بیست نمره،پنج گرفته!»

  • «من استادان خوبی داشتم.»

  • «شنیده ام که یکی از آنها بعد از مدتی درس دادن، به پدرتان گفته بود:فرزندت خودش استاد یک پا ریاضی است و من دیگر چیزی بلد نیستم به او یاد بدهم!»

  • «بله او زحمت زیادی برایم کشید،سخنش هم انرژی زیادی به من داد.»

  • «راستی شاگردان شما چه کسانی اند؟»

  • «دانشمندان بزرگی بزرگی مثل علامه حلی،قطب الدین شیرازی،ابن میثم بحرانی و...»

  • «زیج ایلخانی را شما نوشته اید؟»

  • «اسم این کتاب را در همان انجمن- اسمش چه بود؟- نوشته ای؟»

  • «بله در انجمن آماتورهای ستاره شناسی شنیده ام.»

  • «این کتاب شرح یافته هایم از رصد آسمان و ستاره ها و سیاراتش است.»

  • «خودتان به کدام کتابتان علاقه دارید؟»

  • «کتابی ترجمه ای به نام اخلاق ناصری»[5]

  • «کریستف کلمب را می شناسید؟»

  • «باید بشناسم؟»

  • «او کسی است که چند قرن بعد از شما قاره آمریکا را کشف کرد.»

  • «آری،من وجود قاره ای در آن سوی اقیانوس را حدس زده بودم.گفتی اسمش را چه گذاشته اند؟»

  • «آمریکا،راستی شعر هم گفته اید؟»

  • «گهگاهی.»

  • «پروین اعتصامی برای  سنگ مزارش شعر زیر را سروده با مطلع این که خاک سیهش بالین است...اختر چرخ ادب پروین است...شما چه؟»

  • «برای سنگ مزارم آیه ای از قرآن مربوط به اصحاب کهف- را پیشنهاد دادم: و سگشان (به حالت پاسبانی) دو دست خویش بر درگاه (غار) گشاده بود.»[6]

  • «اصحاب کهف را امام موسی کاظم و امام جواد سلام الله علیهما دانستید و خودتان را نگهبان حرم آنان؟»[7]

  • «آری...»

    اشک در چشمانش حلقه می زند.دلم می خواهد چیزهای دیگری را هم بپرسم اما باید صبر کنم تا مزاحم حال خوشی که پیدا کرده است نشوم.



[1] - در سال ۲۰۱۳ میلادی، پایگاه جستجوگر گوگل، به مناسبت ۸۱۲ امین سالگرد تولد خواجه نصیر الدین طوسی، تصویری از وی در وبسایت خود گذاشت که ایرانی بودن او را هم می رساند.

[2] - مستعصم (آخرین خلیفه عباسی) در دوران حکومت خود علاوه بر خوشگذرانی و اسراف مسلمانان زیادی را از دم تیغ گذراند  همان طور که  پسرش ابوبکر نیز عده زیادی از شیعیان بغداد را به خاک و خون کشید.(قصص العلماء،ص38)

[3] - نیکلای استفانویچ ستاره شناس روس در سال 1979 موفق به کشف این سیارک شد و آن را به نام خواجه نصیر نامگذرای کرد.

[4] - دانشنامه ویکی پدیا

[5] - اخلاق ناصری ترجمه کتابی از ابن مسکویه است.

[6] - کهف/17

[7] - راوی:آیت الله حسن زاده آملی

مندرج در کیهان بچه ها


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی