پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

نقد و بررسی انیمیشن کوتاه دکتر هابلوت

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۳۷ ب.ظ

به نام خدا

 

نقد و بررسی انیمیشن کوتاه دکتر هابلوت[1]

بیژن شهرامی

 

سخن آن مرد خدا[2] هیچ وقت از یادم نمی رود که بهشت با تمام وسعتش تنگ به نظر می رسد چون بهشتیان مدام دور هم جمع می شوند،گل می گویند و گل می شنوند و جهنم با تمام تنگیش وسیع به نظر می رسد چون ساکنانش چشم دیدن هم را ندارند و مدام از هم می گریزند.

قضاوت در مورد این که حالا مردم بیشتر برای عزیزان و اطرافیانشان وقت می گذارند یا پیشتر را بر عهده شما می گذاریم و تنها به این اشاره می کنیم که انیمیشن مورد نقد این شماره در در لابه لای آموزه هایی که مورد توجه قرار می دهد نه تنها نسبت به تنها شدن انسان هشدار می دهد بلکه پا را کمی هم فراتر می گذارد و آمدن روزی را هشدار می دهد که سگ ها هم دیگر نخواهند و یا نتوانند تنهایی انسان را پر کنند و جای خود را به ربات های سگ نما بدهند!

 

  • انیمیشن دکتر هابلوت به عنوان محصول مشترک هنرمندان دو کشور اروپایی لوکزامبورگ و فرانسه در سال 2013 میلادی در استودیو زیلت[3] و به کارگردانی آقایان لارنت ویتز[4] و الکساندر اسپیگار[5] ساخته شده است.

  • انیمیشن در قالب کمدی توسط گروهی پانزده نفره تولید شده و با اختصاص 10 دقیقه به خود در زمره کارتون های کوتاه قرار گرفته است.

  • دریافت اسکار 2014 مؤید این مطلب است که با اثری متفاوت رو به رو هستیم که در پس داستان ظاهری حکایت دیگری را از مصائب مدرنیسم و جامعه صنعت مدار غرب روایت            می کند.

  • دکتر هابلوت قهرمان انیمیشن در مقطعی مبهم از زمان زندگی می کند.در شهری کاملاً ماشینی که حتی گل هایش از جنس آهن و فولاد است.عقربه های ساعتی هم که در ابتدای کار نشان داده می شود عدد هفت را نشانه رفته است.(شاید هفت به معنی هفتمین روز هفته باشد و کنایه از آخر الزمان.)

  • کارگردانان در نمایاندن این زمان مبهم نگاه خاص خود را داشته اند چون در این شهر ترسناک سرعت که مشخصه برجسته صنعتی شدن است چندان به چشم نمی خورد.ضمن آن که ابزارهای دیجیتال هم حضور پر رنگ و مؤثری ندارند تا آنجا که می توان آن را لندن زمان انقلاب صنعتی پنداشت با پیشرفت هایی عجیب و مکانیکی که البته هیچ وقت محقق نشده و در آینده هم به وقوع نخواهد پیوست.مثل استفاده از تله کابین برای سفرهای شهری،گل هایی فلزی که می بایست با آچار باز و بسته شوند نه با فشردن دکمه،افرادی که با کلاه های پره دار در آسمان آمد و شد می کنند و...

  • قهرمان داستان قیافه و سر و وضعی عجیب و غریب دارد که منطبق بر پوچ گرایی و واقعیات شهری بی روح و پر دود و دم است که در آن به سر می برد:سری کچل و بدون دهان با چشمان ریز، بینی بزرگ و کنتوری که روی پیشانی است و مدام شماره می اندازد!عینکی ضمخت و گرد با یک عدسی جانبی که در مواقع لزوم مثل دوربین شکاری عمل می کند،پالتویی چرمی که مثل رایانه صاحب ده ها دکمه است و تا روی پایش کشیده شده...

  • خورد و خوراک دکتر هم تماشایی است یک فنجان چای و دو سه تا بیسکویت و ظرفی که قیافه اش به نمکدان می خورد اما به ضرورت صبحانه باید محتوی شکر باشد،البته در ادامه خواهیم دید که زندگی با یک ربات و کاسته شدن از تنهایی خورد و خوراکش را بهتر می کند.

  • شخصیت قهرمان داستان هم مثل قیافه اش عجیب و غریب است که مهمترین ویژگیش وسواسی بودن است.این را از اصرار او بر چک کردن گاه و بیگاه انبوه تابلوهای روی دیوار،ناتوانی در بروز عکس العمل های فوری و...تشخیص داد.

  • در شهری که دکتر هابلوت زندگی می کند همه چیز یکنواخت و تکراری است و آزاردهنده تر از آن عادت کردن شهروندانش است به آن.

  • دو رویداد کلیدی در ابتدای انیمیشن تلاش دو ربات برای نصب کردن عبارت«فروش»بر روی ساختمان بزرگ همسایه و پارس کردن و جنب و جوش سگ مکانیکی در پیاده روی آپارتمانی است که دکتر هابلوت در طبقه فوقانیش زندگی می کند.

  • در ادامه بارانی شدن هوا به تصویر کشیده می شود و تلاش سگ آهنین و کارتن خواب برای خزیدن در لانه و در امان ماندن از سردی هوا.

  • دکتر هابلوت با قیافه ای که نشان می دهد دلش برای سگ می سوزد شب را به صبح می رساند و موقعی که به رسم هر روز پشت میز نشسته و مشغول نوشتن و تایپ کردن متنی است توجهش معطوف پارس کردن غیر عادی سگ آهنی می شود.چند بار که این قضیه تکرار          می شود جلوی پنجره می آید وبه ناگاه متوجه خطری می شود که سگ آهنی را تهدید              می کند:چرخ های قوی و خرد کننده ماشین حمل زباله و بلعیده شدن کارتونی که سگ فولادی قاعدتاً هنوز می باید داخلش خوابیده باشد!

  • دکتر برای نجات سگ به تقلا و جنبش می افتد اما تا بر وسواسش در خاموش کردن لامپ و باز کردن دری که سه قفل دارد غلبه کند دیر می شود و ماشین حمل زباله دود کنان محل را ترک می کند.

  • هابلوت با ناراحتی نظاره گر دور شدن ماشین حمل زباله است که به یکباره با شنیدن صدای واق واق سگ آهنی او را صحیح و سالم کنار خود می بیند و از خوش حالی می پرد و او را بلند می کند.

  • انیمیشن در ادامه سراغ روز بعد می رود در حالی که عقربه ساعت روی عدد هفت است و شروع اتوماتیک وار و دوباره روزی پر از وسواس.البته هابلوت این بار طعم داشتن مونسی را احساس می کند اگر چه از جنس سگ باشد و ربات!

  • دومین گره داستان انیمیشن از این به بعد آغاز می شود و آن مشکل بزرگ و بزرگتر شدن سگ آهنی است به گونه ای که کم کم به شکل  و شمایل یک هیولا در می آید البته با همان رفتارهای ساده  توله سگی.

  • این که هابلوت برای رفع این مشکل چه تدبیری را اتخاذ می کند نکته ای است که آن را با تماشای انیمیشن خواهید فهمید.

  • و نکته آخر این که انتخاب یک انیمیشن کوتاه و کمن هزینه از مجموعه ای نه چندان معروف به عنوان برگزیده جایزه اسکار شاید غول های انیمیشن سازی دنیا را به تجدید نظر در سیاستهای خود وادارد تا نگاه هنری و ارزشمدار را جایگزین نگاه تجاری فعلی به تولیدات خود نمایند.[6]

    درج شده در ماهنامه دوست نوجوان



[1] - Mr. Hublot

[2] - عارف واصل مرحوم حاج اسماعیل دولابی

[3] - Zeilt

[4] - Laurent Witz

[5] -Alexandre Espigares 

[6] - یکی از بزرگان می فرمود:«در پاریس به خانمی مسن برخورد کردم که سر قبر سگش گریه می کرد.از او پرسیدم: تو واقعاً به خاطر این سگ اشک می ریزی!؟ گفت:نه برای تنهایی خودم گریه می کنم!


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی