یادی از آیت الله کاشانی
به نام خدا
هفته نامه افق حوزه(افق خانواده)
بیژن شهرامی
پادشاه منتظر آمدن نخست وزیر است تا با او به محله پامنار پایتخت برود آن هم برای عیادت از سیدی روحانی که هرگز میانه خوبی با دربار نداشته است.
این که هدف پادشاه از این تصمیم عجیب چیست بماند اما اصرار نخست وزیرش[3] را هم نباید ندیده گرفت که سعی دارد دل عالمان دینی قم و نجف را به دست بیاورد.
دقایقی نمی گذرد که سر و کله جناب نخست وزیر پیدا می شود،کلاهش را به عنوان احترام برمی دارد و برای گفتن مطلبی محرمانه جلوتر می رود.
چیزی نمی گذرد که پادشاه و نخست وزیر از قصر بیرون می زنند،محافظان هم با چند اتومبیل سیاه رنگ دنبالشان راه می افتند.
اتومبیل سلطنتی در کوچه پس کوچه های محله پامنار جلو می رود تا این که به جایی می رسد که تنگ بودن معبر اجازه جلو رفتن را نمی دهد.سرنشینان به ناچار پایین می آیند و بقیه راه را در میان تعجب رهگذران پیاده طی می کنند.
خانه آقا دو درب دارد که به دو کوچه باز می شود.یکی از آنها مثل هر روز به روی مراجعان باز است و همین باعث می شود مأموران بدون معطلی داخل بروند و منتظر آمدن پادشاه شوند.
آقا مایل به این دیدار نیست اما چه کند که توان برخاستن از بستر و بستن در را ندارد به همین خاطر ترجیح می دهد پلک هایش را بر هم بگذارد تا شاید خوابش ببرد.
پادشاه در ابتدای ورود به خانه متعجبانه محو تماشای در و دیوارش می شود که بوی کاهگل باران خورده آنها خبر از ساده زیستی اهلش می دهد.این بی پیرایگی تا آن جاست که عینک دودیش را برمی دارد و خطاب به نخست وزیرش می گوید:« این همان خانه ای است که سالها مرکز مبارزات علیه من و دستگاه سلطنت بوده!؟»[4]
- ۹۴/۱۱/۲۷