خاطره ای جالب از قیصر امین پور
در یکی از روزهای آغازین جنگ تحمیلی در جمع تعدادی از هنرمندان از جمله شادروان
دکتر قیصر امین پور شاعر و نویسنده متعهد و انقلابی در امور تربیتی شهرستان دزفول
نشسته بودیم و بوی رنگ و گواش و پارچه های خطاطی در اتاق پراکنده بود.
یکی
از هنرمندان مشغول کشیدن طرحی بود که در آن بال سیمرغی با رنگ آبی و در کنار آن
لاله ای به زیبایی تمام، با رنگ قرمز، نقاشی می شد. او پس از تکمیل نقاشیاش رو به
قیصر کرد و گفت: آیا می شود برای این تصویر شعری بسرایید؟ آخر این طرح یکی از آن دو
بیتی های زیبای شما را می طلبد. قیصر با همان تواضع و ادب همیشگی و با اندکی شوخی
گفت: شعر و مطلب شیر آب نیست که هر موقع دلت خواست باز کنی و روان شود. باید
جرقهای در ذهن زده شود و اصولأ راز ماندگاری شعر در همین مسأله نهفته است که تا
لطف و مدد الهی و الهامی صورت نگیرد، شعر ماندگاری نیز آفریده نخواهد شد.
نقاش
طرح خود را روی میز گذاشت و هر یک به کاری مشغول بودیم که ناگهان باد کاغذ نقاشی
شده را بر زمین انداخت. در همان لحظه یکی از بچه ها که در حال گذر بود متوجه نشد و
پایش بر روی نقاشی رفت. نقش کفش و شیارهای پر از خاک، روی لاله و بال سیمرغ نقش
بست. صاحب اثر آن را برداشت و رو به قیصر امین پور و با ناراحتی گفت: اگر شما برای
این اثر ارزش قایل بودید این گونه نمی شد.
قیصر هم که از این حادثه ناراحت
شده بود، مکثی کرد و همان جا این دو بیتی معروف خود را فی البداهه بر زبان جاری
ساخت که:
امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدی لالهای رست
مبادا روی لاله پا گذاریم
- ۹۴/۱۱/۲۶