پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

سیره خوبان51

سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ

حضرت آیت الله سیستانی می فرمودند: پدر ما در ایامی که من درس و بحث حوزوی را شروع کرده بودم، مساله ای به من گفت که چراغ هدایت من شد، پدرم گفت: من وقتی جوان بودم خیلی دوست داشتم امام زمانم را ببینم، به شوق وصال امام زمان یک ختم مجرب چهل روزه ی طاقت فرسا را با همه ی سختی های آن شروع کردم، سی و نه روز ختم قرآن را انجام دادم، روز چهلم که شد با خودم گفتم خیلی خوب است که مشرف به حرم امام رضا(علیه السلام) شوم و این ختم را در حرم آقا به پایان برسانم، به محض این که در حرم ختم را تمام کردم، دیدم از یکی از خانه های هم جوار حرم نور بسیار زیبای خیره کنند و عجیبی به آسمان کشیده شد، این نور از سنخ نورهای دنیایی نبود، فهمیدم حضرت بقیه الله همان جا تشریف دارند، دنبال نور را گرفتم و رسیدم به یک خانه ی محقر و فرسوده ی قدیمی، تا وارد خانه شدم دیدم حضرت بقیه الله کنار جنازه ی پیرزنی نشسته است، تا نگاه آقا به صورتم افتاد فرمود: سید باقر تو مثل این پیرزن باشی من خودم به تو سر می زنم، دیگر نیازی نیست تو خودت را به زحمت بیاندازی، عرض کردم مولای من چه کرده که انقدر مورد لطف شما قرار گرفته است؟ فرمود: این پیرزن پاکدامن در زمان پهلوی که دستور کشف حجاب داد، برای این که مجبور نشود چادر مادرم زهرا را از سرش بردارد، هفت سال داخل منزل نشست.

  • بیژن شهرامی

نظرات (۱)

  • رافضیــة ...
  • عاااالیییی
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی