سیره خوبان47
يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۲ ب.ظ
عبا را کشید روی سرش و گفت: "بنده، کمی ی خواب دارم"سفره پهن بود و میهمانان حاضر. صاحب خانه اصرار می کرد: «آقا! اول نهار بخورید، بعد کمی استراحت کنید.» قبول نکردند.یکی از نزدیکان آقا گفت: «اول غذای کارگرها را بدهید».
بعد از نماز خود آقا به میزبان گفته بود: «قبل از این که به فکر ما باشید، نهار چند کارگری را که روی زمین شما کار می کنند، فراهم کنید.» اما او از شدت اشتیاق، فراموش کرده بود. نهار کارگرها را که دادند، آیت الله بهاءالدینی آمدند سر سفره.
- ۹۴/۰۴/۲۱