پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

پنجره ای رو به آفتاب

بیژن شهرامی

از دفتر زمانه فتد نامش از قلم
آن ملتی که مردم صاحب قلم نداشت

طبقه بندی موضوعی

سیره خوبان41

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۸ ب.ظ

سالهای خیلی دور نیمه شبی در نجف آیت الله جمال خوانساری در حجره اش مشغول مطالعه بود،صدای خنده ای از کوچه در نیمه شب اون رو متعجب کرد

سر از پنجره بیرون آورد و دید دو تا زن کاملا با حجاب از کوچه رد می شوند

ولی صدای خنده شان بلند است

عمامه ی خود را به زمین زد و گفت:

یا صاحب الزمان کی می خوای بیای که ناموس شیعه صدای خنده اش بلند است!


  • بیژن شهرامی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی