سیره خوبان28(خاطره مرحوم آیت الله میلانی از پدربزرگشان)
در این باره به خاطرهای اشاره میکنم. سال 40 بود و با اینکه هنوز مکلف نشده بودم، روزه میگرفتم. آقا را برای افطار دعوت میکردند و بزرگان و علمای مشهد هم تشریف میآوردند. تازه ملبس شده بودم و در خدمت مرحوم آقا به این جلسات میرفتم. یک بار به افطار دعوت شدیم و در آنجا سر سفره مربای آلبالو دیدم. در عراق آلبالو نبود و من هم خیلی علاقه داشتم. پیاله مربا دور از دسترس بود. خم شدم و برداشتم. موقعی که به خانه برگشتیم، مرحوم آقا مرا گوشهای کشیدند و طوری که بقیه متوجه نشوند فرمودند: «کاری که کردی خلاف شرع نبود، اما دور از ادب و آداب غذا خوردن بود. نشنیدهای که در روایت گفتهاند همیشه آنچه را که در دسترس توست بخور و به کسی نگاه نکن و از کسی نخواه چیزی به تو بدهد؟ چون ملبس به کسوت روحانیت هستی، باید این نکات را بیشتر هم رعایت کنی.» وقتی بعدها این خاطره را برای مراجع نجف تعریف کردم، شیوه ایشان بسیار برایشان جالب بود. میفرمودند: «تو درس روحانیت خواندهای که برای دیگران الگوی عملی باشی. پس مراقب باش آداب را رعایت کنی. اگر امروز نتوانی در برابر چنین خواسته کوچکی مقاومت کنی، فردا در برابر مسائل بزرگتر هم نمیتوانی.»
- ۹۴/۰۴/۱۲